جدول جو
جدول جو

معنی دندانکه - جستجوی لغت در جدول جو

دندانکه
(دَ کَ)
دندانه. (یادداشت مؤلف) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه اذرع له اربعهعشر دندانکه اکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان، در کلمه سد یأجوج و مأجوج). رجوع به دندانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردانه
تصویر دردانه
(دخترانه)
در (عربی) + دانه (فارسی) بسیار محبوب و عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردانه
تصویر دردانه
مروارید بزرگ و گران بها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، مروارید یکتا، درّ یتیم، برای مثال سعدی به لب دریا در دانه کجا یابی / در کام نهنگان رو گر می طلبی کامی (سعدی۲ - ۵۸۸)، کنایه از عزیز، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
مانند دزدان، نهانی، دور از چشم کسی، یواش و بی سر و صدا، دزدکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وندانه
تصویر وندانه
دانۀ ون، حبهالخضرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
مانند رندان، برای مثال همچو حافظ به رغم مدعیان / شعر رندانه گفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۲)، از روی رندی و زیرکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندان که
تصویر چندان که
آن اندازه که، آن مقدارکه، همین که، به محض اینکه، هراندازه که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبوشده، فاسد ساخته
فرهنگ فارسی عمید
(دُگَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه هوراند شهرستان اهر. آب آن از چشمه و رودخانه های محلی و قورچالی چای. آبادی: 20 پارچه. مرکز دهستان: هوراند. جمعیت آن در حدود 4150 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ شَ / شِ)
لغت بسیار معمول و متداولیست در قزوین، و آن سی وسه دانه گندم پخته است به نخ کشیده که از گردن کودک یا سقف گاهوارۀ او می آویزند تا طفل آن را با دندان، کشیدن یا خاییدن تواند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی یَ / یِ)
منسوب به دندان، در تعبیر قصیدۀ دندانیۀ رودکی و امثال آن، و این نسبت از غلطهای مشهور است مانند بهاریه و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ4 ص 15)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان ساری. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به دهستان کلیجان رستاق. از خاور به بخش چهاردانگه. از باختر به بخش سوادکوه. از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز. از نظر آمار تابع شهرستان شاهی و از نظر فرمانداری تابع شهرستان ساری است. منطقۀ بخش کوهستانی است و ارتفاعات آن جز خطالرأس اصلی البرز که به واسطۀ برودت زیاد عاری از اشجار می باشد مستور از جنگلهای انبوه و راههای بخش محدود و صعب العبور است. هوای بخش مرطوب ومعتدل است و در کنار رودخانه ها برنج کشت می نمایند. اکثر قراء بخش در روی ارتفاعات واقع گردیده است. مرتفعترین قلل کوههای بخش عبارتند از: قلۀ نیزآباد، قلۀ چهارنو، قلۀ شاه دژ که آثار قلعه ای بسیار قدیمی در روی آن مشاهده می شود. شعب مختلفی از سلسلۀ اصلی البرز به طرف شمال کشیده شده که عموماً مستور از جنگهای انبوه می باشد. رود خانه مهم بخش: 1- رود مشهور تجن است. 2- از دره های جنوبی دشت فریم شعباتی به نام شیرین رود، اشک رود، عروس داماد، پاجی و شعب کوچک دیگرسرچشمه می گیرند و به رود خانه تجن متصل میگردند. 3- پس از اتصال دو رود خانه بالا از تنگۀ سلیمان ابتدا به رود خانه لاجیم سپس با رود خانه گرم آب چهاردانگه یکی شده بطرف ساری جاری می شود و بعد رود خانه زارمرود نیز به آن ملحق می گردد. محصول عمده بخش: برنج و غلات و لبنیات و عسل است. بخش دودانگه از پنج دهستان تشکیل شده تعداد ده و سکنۀ هر یک به شرح زیر است:
دهستان نرم آب 34 آبادی 5300 نفر
دهستان فریم 33 آبادی 4800 نفر
دهستان بندرج 17 آبادی 4800 نفر
دهستان پشت کوه 12 آبادی 5500 نفر
دهستان بنافت 10 آبادی 4800 نفر
جمع 106 آبادی و 25200 نفر
مرکز بخش دودانگه فعلاً آبادی کهنه ده واقع در وسط دهستان فریم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
تیره ای از طایفۀ ممزایی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در 11هزارگزی شمال باخترگیلان و 2هزارگزی جنوب شوسۀ گیلان به قصرشیرین. دشت است و گرمسیر و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان و محصول آنجا غلات و برنج و توتون و حبوبات و پنبه و لبنیات و صیفی است. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و ساکنین از طایفۀ کلهر هستند. راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
بخنده واداشته. بخنده درآورده. خندانیده
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / جِ)
دندانه ها که در چرخهای ساعت هست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دا نَ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان. راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ دا / نَ)
دندان خرد. دندان کوچک. (یادداشت مؤلف) :
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسدو دندانکی چو مروارید.
اسدی.
رجوع به دندان شود
لغت نامه دهخدا
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وندانه
تصویر وندانه
دانه ون حبه الخضرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانه
تصویر سندانه
مونث سندان ماچه خر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنانکه
تصویر چنانکه
بطریقی که، بطوری که، بصورتیکه، بقسمی که، بدانگونه که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
از روی رندی و زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
بطور دزدی دزدکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردانه
تصویر دردانه
((دُ نِ))
مروارید، یکتا، بسیار گرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندانه
تصویر گندانه
((گَ نَ یا نِ))
جای سکونت و آسایش جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
((دَ نِ))
هر چیز شبیه به دندان
فرهنگ فارسی معین
دنده، کنگره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
Larcenous, Larcenously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دهستانی در ساری، روستایی در گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
воровской , воровски
دیکشنری فارسی به روسی