- دنبلان
- خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
معنی دنبلان - جستجوی لغت در جدول جو
- دنبلان ((دُ بَ))
- بیضه چهارپایان حلال گوشت
- دنبلان ((دُ بَ))
- خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
- دنبلان
- خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادامه
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرانسوی دولایی، دو تایی، دو زبانی دگر زبانی بر گرداندن مکالمه فیلم از زبانی به زبان دیگر. برگردان مکالمه فیلم از زبانی به زبان دیگر
ورآمده خاسته خاز ورآمده
دمیدن سپیده
نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ، خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند
برگرداندن مکالمۀ فیلم از زبانی به زبان دیگر
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
خیمه بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند: عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان. (حافظ)
برگرداندن مکالمه فیلم از زبانی به زبانی دیگر
دم، دم مانند، هر چیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد، کنایه از پس، پی، کنایه از پیرو، کنایه از بقیه
Lazily, Slothfully
лениво
faul, träge
ліниво , ледачо
leniwie
懒惰地 , 懒惰地
preguiçosamente, de maneira preguiçosa
pigramente, in modo pigro
perezosamente, de manera perezosa
paresseusement, de manière paresseuse
lui, traag
อย่างขี้เกียจ , ขี้เกียจ
dengan malas
بكسلٍ , بشكلٍ بطئٍ
आलस्यपूर्वक , आलसी तरीके से
בעצלתיים , באיטיות