جدول جو
جدول جو

معنی دمگاه - جستجوی لغت در جدول جو

دمگاه
جای کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره، گلخن حمام
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
فرهنگ فارسی عمید
دمگاه
بیخ دم جانور، جایی که دم می روید
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
فرهنگ فارسی عمید
دمگاه
(دَ)
کورۀ زرگری و آهنگری و مسگری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا). آنجای از آهنگری که جای دم است. کوره. آتشگاه. دمگه. تابدان. (از یادداشت مؤلف). معرب آن داموق است. (از المعرب جوالیقی ذیل ص 149) ، گلخن حمام. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) ، جای نفس که دهان باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دمگه
لغت نامه دهخدا
دمگاه
(دُ)
آنجا که دم میوه ها و جز آن باشد. (یادداشت مؤلف). که دم از آنجا روید. (انجمن آرا) :
ازدم و دمگاه اویم دم گرفت
دمگه او دمگهم محکم گرفت.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دمگاه
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران، گلخن حمام
فرهنگ لغت هوشیار
دمگاه
((دَ))
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران
تصویری از دمگاه
تصویر دمگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگاه
تصویر درگاه
جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوگاه
تصویر دوگاه
از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند، جای دام، برای مثال دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
قلعه. قلعه جای: کلات دیهی کوچک باشد و بیشتر بر کوه باشد چون دزگاهی. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دژآگاه است در تمام معانی. (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). رجوع به دژآگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری آستانه و 2 هزارگزی دهشال، با 1859 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از نهر لسکوکلایه و استخر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از: در + گاه، پسوند مکان، درگه. آن جای خانه که در است. مقابل پیشگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانۀ در و جلو در و حضرت عتبه. (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعه باشد. (از دزی). در و باب. (ناظم الاطباء). جای در. مدخل. جای در ورودی. مقابل در. مقابل صدر. مقابل پیشگاه. فرجۀ دیوار که ’در’ پس از آن نصب می شود و معنی ترکیبی درگاه هم صریح در همین معنی است ولی حالا درگاه را به معنی آستانه استعمال می کنند. (حاشیۀ سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی از سفرنامۀ چ برلین).
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
علی قرط.
همی رفت سهراب با او بهم
بیامد به درگاه دژ گژدهم.
فردوسی.
پیشگاه فاضل تر از درگاه. (کشف المحجوب).
این شهر را [میافارقین را] یک در است از سوی مغرب و درگاهی عظیم برکشیده است، به طاقی سنگین، و دری آهنین بی چوب بر آنجا ترکیب کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8). دیوارها بر لب آب دریا درآمده [در شهرستان عکه] و درگاهی پنجاه گز بگذاشته اند بی دیوار. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 18). مسجد [مسجد آدینه در شهر بیت المقدس] شرقی شهر و بازار است که چون از بازار به مسجد روند روی به مشرق باشد، درگاهی عظیم نیکو مقدار سی گز ارتفاع در بیست گز عرض، اندام داده برآورده اند، و دو جناح بازبریده، درگاه وروی جناح و ایوان درگاه منقش کرده، همه به میناهای ملون... و کتابتی همچنین به نقش مینا بر آن درگاه ساخته و لقب سلطان مصر بر آنجا نوشته... و گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته اند از سنگ مهندم (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 27 و 28). بر پهنای مسجد [مسجد آدینه در بیت المقدس] که سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم و بزرگست و سه در پهلوی هم بر آنجاست... و میان آن دو درگاه که بر جانب شمالست... قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 28 و 29). بر دیوار شرقی در میان جای مسجد [مسجد آدینه] درگاهی عظیمست بتکلف ساخته اند... و ده در نیکو بر آن درگاه نهاده و گویند... این درگاه را سلیمان بن داود علیه السلام ساخته از بهر پدرش، و چون به درگاه درروند... آنچه بر دست راستست یکی را باب الرحمه گویند و دیگر را باب التوبه... و بر این درگاه مسجدیست نغز. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیر سیاقی ص 29).
حلقه ای تنگ است درگاه جهان را لاجرم
تا در اوئی قامت بی خم نخواهی یافتن.
خاقانی.
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده ست بر درگاه جان.
مولوی.
، آستانه. مقابل خانه:
پرستندگان پرده برداشتند
به اسبش ز درگاه بگذاشتند.
فردوسی.
به درگاه ایوانش بنشاندی
درمهای گنجی برافشاندی.
فردوسی.
همانگه که گفت این سخن شهریار
بیامد ز درگاه سالار بار.
فردوسی.
چو بر تخت شد نامور شهریار
بیامد به درگاه سالار بار.
فردوسی.
به درگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.
فردوسی.
چو شب روز شد بامداد پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
برفتند با سوکواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد.
فردوسی.
مهان پیش او [فریدون] خاک دادند بوس
ز درگاه برخاست آوای کوس
همه شهر دیده به درگاه بر
خروشان بر آن روز کوتاه بر.
فردوسی.
به امید رفتم به درگاه او
امید مرا جمله بیوار کرد.
بهرامی.
بر درگاه کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم و مرتبه داران. (تاریخ بیهقی).
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با سپاه پیل بر درگاه بیت اللّه میا.
خاقانی.
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
کبر و ناز حاجب و دربان در این درگاه نیست.
حافظ.
ساحه، میان درگاه. (دهار).
- درگاه قصر، پیشگاه قصر. مقابل در قصر. مدخل قصر:
چو برگشت و آمد به درگاه قصر
ببخشید دینار گنجی به نصر.
فردوسی.
، آستان. آستانه. آستانۀ ملوک و سلاطین. (آنندراج). پیشگاه کاخ. أصید. (دهار). ایوان. (مهذب الاسماء). جناب. حضرت. سدّه. (منتهی الارب). عتبه. عراء. (دهار). عراه. عری ̍. (منتهی الارب). فناء. قصا. (دهار). کریاس.وصید:
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.
رودکی.
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.
فاخری.
بمولیم تا پیش خسرو شویم
به درگاه او لشکر نوشویم.
فردوسی.
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سوئی رهنمون.
فردوسی.
درگاه تو قبلۀ سجودم
زنده به وجود تو وجودم.
نظامی.
، دربار. قصر. کاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). بارگاه و دربار و سرای پادشاهی و دیوان سلطنتی. (ناظم الاطباء). در خانه. کاخ شاهی:
پشیمان شد از کشتن موبدان
ز درگاه کم گشتن بخردان.
فردوسی.
وزآن روی گرسیوز اندر شتاب
رسیدش به درگاه افراسیاب.
فردوسی.
هر آنکس که رفتی به درگاه شاه
به شایسته کاری وگر دادخواه.
فردوسی.
بزرگان به درگاه شاه آمدند
پرستنده و با کلاه آمدند.
فردوسی.
به پیلان گردنکش آن خواسته
به درگاه شاه آور آراسته.
فردوسی.
به درگاه او هر که مهتر بود
به نزد برادرت کهتر بود.
فردوسی.
چو گستهم در شهر شد با مهان
بنزدیک درگاه شاه جهان.
فردوسی.
گرانمایه زن را به درگاه خواند
به نامه ورا افسر ماه خواند.
فردوسی.
به یک هفته با درد و با سوک وخشم
به درگاه بنشست با آب چشم.
فردوسی.
گیومرث زین خود کی آگاه بود
که او را به درگاه بدخواه بود.
فردوسی.
هر آنکس ز درگاه برگاشت روی
نماندبه پیشش یکی نامجوی.
فردوسی.
کنون بر هیون بسته فردا پگاه
فرستم به درگاه ضحاک شاه.
فردوسی.
همانگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه.
فردوسی.
هر که را مهتریست اندر سر
گو به درگاه میرما بگذر.
فرخی.
همی روی سوی درگاه میر خوار و خجل
بکار برده به کف کرده ای حلال و حرام.
فرخی.
با خود گفتم که به درگاه رفتن صواب تر هر چند پگاه است. (تاریخ بیهقی). دروقت که به این نبشته واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آیی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). از درگاه امیران محمد و مسعود را در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید. (تاریخ بیهقی ص 365). بازگرد تا من امشب مثال دهم تا حاصل و باقی وی پیدا آرند و فردا با وی به درگاه آرند. (تاریخ بیهقی ص 370). هر روز به درگاه می آمد و خدمت می کرد. (تاریخ بیهقی ص 380). به نشابور شادیاخ را نگاه باید کرد با درگاه و میدان که وی [مسعود] کشیده به خط خویش. (تاریخ بیهقی ص 144) .یک سال که آنجا رفتم [ابوالفضل بیهقی] دهلیز درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه [مسعود] فرمود. (تاریخ بیهقی ص 143). اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی ناچار قصد بغداد کرده آمدی. (تاریخ بیهقی ص 294). چهار هزار سوار عرب با مقدمان آمدند... و همه قوه گرگانیان این عرب بودند و بر درگاه بماندند. (تاریخ بیهقی ص 459). طلب کنید در مملکت من خردمند مردمان را وچندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی). شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکارآیید باید که پیوسته به درگاه من باشید. (تاریخ بیهقی ص 248). گفته آمد تا... علی و جملۀ لشکر به درگاه حاضر آیند و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان به هرات رسیدند. (تاریخ بیهقی).
فضل دارد چو فلک بر زمی از فخرش
سنگ درگاهش بر لعل بدخشانی.
ناصرخسرو.
ای گشته به درگاه میر چاکر
دعوی چه کنی خیره در معالی.
ناصرخسرو.
صد بندۀ مطواع فزونست به درگاه
از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش.
ناصرخسرو.
با او قرار داد که در سه سال دو بار به خدمت درگاه کسری آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). باز بایدگشت و یک هفته آسایش داد و آنگاه به درگاه حاضر آمدتا آنچه واجب بود مثال دهیم. (کلیله و دمنه). چون به مقصود پیوست گرد درگاه پادشاه برآمد. (کلیله و دمنه). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). بر درگاه ملک مهمات حادث شود که به زیر دستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). گفت [دمنه] بر درگاه ملک مقیم شده ام. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله ودمنه). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه).
صفت کاهلان این درگاه
هست لفظ ’من استوی یوماه’.
سنائی.
ای از شرف و رتبت خاک قدم تو
گردون برین سافل و درگاه تو عالی.
سوزنی.
حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح
جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم.
سوزنی.
صدری که بر صدور زمانه مقدم است
درگاه او چو کعبه شریف و معظم است.
سوزنی.
از همت درگاه تو عالی شود آن کس
کز مهر و وفای تو دلش باشد مالی.
سوزنی.
آیند به درگاه تو اشراف و اکابر
بر خدمت صدر تو چنان طائع و راغب.
سوزنی.
هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او
از بر او جست آز همچو خر از نیشتر.
عمادی شهریاری.
سگ درگاه او قلادۀ حکم
در گلوی غضنفر اندازد.
خاقانی.
پیش درگاهش میان بست آسمان
محضر جاهش بران بست آسمان.
خاقانی.
ای در حرمت نشان کعبه
درگاه ترا مکان کعبه.
خاقانی.
که گفت آنکه خاقانی سحرپیشه
دگر خاص درگاه سلطان نباشد.
خاقانی.
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم.
خاقانی.
بهترین نوروزی درگاه را
تحفه این ابیات غرا دیده ام.
خاقانی.
هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص را دادن تبرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
غایت مطلوب من خدمت درگاه تست
ای در تو خلق را گشته به روزی ضمان.
خاقانی.
پیام داد به درگاهش آفتاب که من
ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم.
خاقانی.
شکل درگاه رفیعش را دعا کرد آسمان.
؟ (از سندبادنامه ص 13).
آنگاه روی سخن بر درگاه رب الارباب آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 455). بر سبیل منادبت دو هزار مرد بر درگاه قایم می دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). مثل شیخ جلیل شمس الفکاه ابوالقاسم احمد بن الحسن میمندی در خدمت درگاه قایم بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356).
به درگاه مهین بانو شبانگاه
شدند آن اختران بی طلعت ماه.
نظامی.
فرمود به سگ دلان درگاه
تا پیش ملک برندش از راه.
نظامی.
به پرسش پرسش از درگاه پرویز
به مشکوی مداین راند شبدیز.
نظامی.
راه خویش از خیال خالی کن
عزم درگاه لایزالی کن.
نظامی.
یکی از ملوک... همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است... صاحبدلی بشنید فریاد از نهادش برآمد، پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. (گلستان سعدی). همگی [امراء] در درگاه جهان پناه شاهی حاضر و هر یک به منصب مختصی سرافراز می باشند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 5). مشارالیه [جبادارباشی] از جملۀ اعاظم مقربان و معتبرین درگاه پادشاهان می باشد. (تذکرهالملوک ص 29). ارقام و احکام طلب و تنخواه امرا و مقربان درگاه... به مهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41).
- اعیان درگاه، بزرگان دربار: از تسحب و تبسط بازنایستاد [بوسهل] تا بدان جایگاه که همه اعیان درگاه بسبب وی دلریش و درشت گشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334).
- بر خاک درگاه جبین نهادن، سجده کردن:
جان خاقانی چه خاک است ای عجب
تا نهد بر خاک درگاهت جبین.
خاقانی.
- بزرگان درگاه، محتشمان. مقربان بارگاه: دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجّاب با کلاههای دوشاخ و کمر زر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). همه اعیان و بزرگان درگاه [درگاه مسعود] نزدیک وی [آلتونتاش] رفتند. (تاریخ بیهقی).
- بندگان درگاه، خادمان درگاه: گفتند خداوند بندگان درگاه را شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بنده را صلاح کار خداوند باید نباید که صورت بندد که بنده بتعصب می گوید بنده ای را از بندگان درگاه عالی نمی تواند دید. (تاریخ بیهقی ص 329).
- چاکر درگاه، بنده و خدمتگذار دربار:
نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست
باز چون میریش دادی کم کند چون تو هزار.
سنائی.
- خواجگان درگاه، بزرگان دربار: از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک ابوسهل حمدوی می نشستند. (تاریخ بیهقی).
- درگاه اعلی، دربار. پایتخت. حضرت: و این قاضی محمد بود که به رسولی کرمان به درگاه اعلی أعلاه اﷲ آمد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118).
- درگاه الهی، بارگاه خداوندی. کلمه خضوع است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
یکی عذر است کو در پادشاهی
صفت دارد ز درگاه الهی.
نظامی.
- درگاه عالی، دربار بلند. بارگاه عالی. وصفی است برای دربار شاهان: اگر به درگاه عالی پس از این هزار حقه افتد و طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم... البته نیایم [آلتونتاش] . (تاریخ بیهقی). بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). بزودی به درگاه عالی رسد. (تاریخ بیهقی ص 379). احمد گفت چون این لشکر بزرگ باز رسید بسلامت من خواستم که به درگاه عالی آیم. (تاریخ بیهقی ص 359). بوذرجمهر را با بند گران و غل به درگاه عالی فرست. (تاریخ بیهقی). رسولی نامزد شود از درگاه عالی [محمود] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).
- درگاه معلی، عتبۀ عالی. (ناظم الاطباء) : مشتملست بر دستورالعمل خدمت هر یک از ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1). وزیر اعظم... عمده ترین ارکان دولت قاطبۀ امراء درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه [است] . (تذکرهالملوک ص 5). بعضی اوقات افضل و اصلح فضلاء عصر که در درگاه معلی حاضر بوده اند به مستحقین تقسیم می نمودند [وجوه تصدقی را] . (تذکرهالملوک ص 20). ارقام و احکام مواجب براتی... حکام کرام و سلاطین و خوانین ذوی الاحترام درگاه معلی و سرحد... به مهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41). سر رشته بر حضور و غیبت... ایشان درست داشته، انفاد درگاه معلی می نماید (لشکرنویس دیوان اعلی) (تذکرهالملوک ص 41). در ذکر مبلغ و مقدار مواجب و رسوم ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 51). مقالۀ اول، در باب تفصیل مواجب... ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 52). از پیشکش که به درگاه معلی آورند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه [ایشیک آقاسی باشیان دیوان] و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکرهالملوک ص 54).
- درگاه والا، دربار بلندپایه. بارگاه والا:
هفت خاتون را در این خرگاه سبز
راه این درگاه والا دیده ام.
خاقانی.
- سجده بردن بر درگاه کسی، فرمانبری کردن. سجود کردن و رسوم چاکری بجا آوردن:
هر که به درگاه تو سجده برد روز حشر
آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین.
خاقانی.
، پیشگاه. حضرت. مجلس. بارگاه. پیشگاه خانه بزرگان. (ناظم الاطباء) :
اگر بنده بودی به درگاه شاه
سیاوش نگشتی به گیتی تباه.
فردوسی.
وز آن زشت بدکامۀ شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو به ری.
فردوسی.
چو مرا بویۀ درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و از این غم برهان.
فرخی.
به درگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجراوژن.
منوچهری.
ما بر درگاه این ملک آسایشی داریم. (کلیله و دمنه). باید که سر او بی تن به درگاه آید. (کلیله و دمنه).
همانا که این رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدر معظم ندارم.
خاقانی.
- درگاه مصطفی، منظور آستان حضرت محمد (ص) است:
زبان، ثناگر درگاه مصطفی بهتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا.
خاقانی.
، خدمت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بنده مختاری که جانش عاشق درگاه تست
هست بر درگاه تو چون عاشق بی سیم خوار.
عثمان مختاری.
، تکیه گاه و محلی که بر آن تکیه کنند. ، مزگت و محل عبادت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). شعبه مقام حسینی و آن مرکب است از دو نغمه. (غیاث) (آنندراج). اولین شعبه از شعب بیست و چهارگانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح شطرنج) خانه دوم شطرنج که برای ربودن یک مهره از آن دو خال باید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شش گاه و یک گاه شود، کنایه باشد از دو جهان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دامگه، جای دام، آنجاکه دام نهند یا نهاده بود، جای دام کشیدن، (آنندراج)، آنجا که تله گذارند یا گذارده بودند:
اهل تمیز و عقل از این دامگاه صعب
غافل نیند گرچه بدین دامگه درند،
ناصرخسرو،
وارهان زین دامگاه غم مرا
کآرزوی آشیان می آیدم،
خاقانی،
زالیست گرگ دل که ترا دنبه می نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است،
خاقانی،
وگستاخ وار پیش دامگاه کودکان پرید، (سندبادنامه چ استانبول ص 335)،
با قفس قالب ازین دامگاه
مرغ دلش رفته بآرامگاه،
نظامی،
چون شده ای بستۀ این دامگاه
رخنه کنش تا بدر آیی براه،
نظامی،
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی بکوی غمزدگان،
نظامی،
دلش چون شدی سیر از این دامگاه
در آن خرگه آوردی آرامگاه،
نظامی،
هوای لطف تواز بهر صید مرغ دلان
ز دامگاه رجا دانۀ گمان برداشت،
سیف اسفرنگ،
تا هست روی خرمش، دامست زلف پرخمش
دلها چو مرغ اندر غمش، از دامگاه آویخته،
عطار،
ز حرص دانه درین دامگاه نزدیکست
که همچو مور ترا بال و پر شود پیدا،
صائب،
هر مرغ دل که زلف تو میسازدش هلاک
از دامگاه حادثه آزاد میکند،
خواجه آصفی،
حاش الصید، گرداگرد صید درآمدن تا بدامگاه آید، (منتهی الارب)، احواش، گرداگرد صیدبر آمدن تا بدامگاه آید، (منتهی الارب)، کنایه از دنیا نیز هست،
- دامگاه خرد، کنایه از دنیاست،
- دامگاه دیو، کنایه از دنیا و عالم سفلی است، (برهان)،
- دامگاه ستور، دامگاه دیو، عالم سفلی، (برهان)،
- دامگاه ستوران، دامگاه دیو، (آنندراج)، بمعنی دامگاه ستورست که جهان فانی و عالم سفلی باشد، (برهان)،
- دامگاه غول، دنیا، دامگه غول، دامگاه گرگ، دامگاه دیو، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دستگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. دارای 144 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. سکنه 824 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. مزرعۀ عباس آباد میلان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام یکی از دهستان های هفتگانه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: ازشمال به دهستان اربعۀ پائین (سفلی) از خاور به ارتفاعات جنوبی اربعه و دارالمیزان از جنوب دهستان های جم و زیر از باختر به ارتفاعات و دهستان شنبه. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و زمین آن جلگه ولی اطراف آن را ارتفاعات متعدد فراگرفته است و رود خانه فیروزآباد و رود خانه قره آغاج در شمال باختری آن با هم یکی شده و بنام رودمنه وارد شهرستان بوشهر میگردد. آب مشروب آن از چاه و آب زراعت از رودخانه میباشد. این دهستان از چهارآبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 850 تن است و قرای مهم آن دولت آباد و دزگاه که مرکز دهستان است میباشد. طایفۀ جعفربیگلو از ایل قشقائی در این دهستان قشلاق میکنند و راه ارتباطی آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَهْ)
دمگاه که دم از آنجا روید. (انجمن آرا) (آنندراج) :
از دم و دمگاه اویم دم گرفت
دمگه او دمگهم محکم گرفت.
مولوی.
رجوع به دمگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَهْ)
دمگاه که کورۀ آهنگری می باشد. (یادداشت مؤلف). کورۀ آهنگران و مسگران و زرگران. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، گلخن. تون حمام، جای نفس که دهان باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج) :
من چه گویم چون مرا بردوخته ست
دمگه او دمگهم را سوخته ست.
مولوی.
و رجوع به دمگاه در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
جای نهادن قدم. جای قدم، طهارت خانه و بیت الخلاء. (آنندراج) ، جائی که پای پیامبری یا امامی و یا ولیی به آنجا رسیده باشد. جاهائی که اثر پائی در سنگ و جز آن پدیدار است و گمان برند که جای پای پیامبری یا امامی است
لغت نامه دهخدا
(قَدَ)
قصبۀمرکز بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 24هزارگزی خاور نیشابور و سر راه شوسۀ عمومی تهران به مشهد است. موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل و سکنۀ آن 1335 تن است. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، انواع میوه جات و شغل اهالی زراعت و کسب و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. از ادارات دولتی، بخشداری، پاسگاه، ژاندارمری، صندوق پست، تلفن، دبستان، دفتر ازدواج و طلاق و ادارۀ آمار دارد. ساکنین قصبه عموماً سادات هستند و از آثار باستانی بقعۀ قدمگاه امام هشتم و یک قلعه در بالای تپه دارد. دارای 3 کافه و 10 باب دکاکین مختلفه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، جلگه، معتدل. سکنۀ آن 460 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
به فارسی نام محلی بوده در قدیم الایام معروف و به حصانت موصوف اما اکنون نامی از آن باقی است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محل کار گذاشتن دم در کنار کوره، کوره زرگران و آهنگران و مسگران، گلخن حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدمگاه آدم
تصویر قدمگاه آدم
گامگاه آدم گزیرک سر اندیب
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای صید جانوران دام گذارند جای دام. یا دامگاه دیو دنیا عالم سفلی. یا دامگاه گرگ دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگاه
تصویر درگاه
جلو در، آستانه، پیشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزگاه
تصویر دزگاه
دستگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جای نهادن قدم، جائی که پای پیامبری یا امامی یا ولیی بانجا رسیده باشد، جاهائی که اثر پائی در سنگ و جز آن پدیدار است دهکده ای در 03 کیلومتری شرق نیشابور به مشهد که جای پای مبارک حضرت امام رضا علیه السلام در آن منقوش است و گنبد و بارگاهی دارد و بهمین جهت قدمگاه معروف شده و محل زیارت شیعیان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگاه
تصویر درگاه
((دَ رْ))
بارگاه، پیشگاه، آستانه در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند
فرهنگ فارسی معین
((دُ))
اولین شعبه از شعب بیست و چهارگانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند
فرهنگ فارسی معین
آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق، آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد