جدول جو
جدول جو

معنی دمک - جستجوی لغت در جدول جو

دمک
(دُ مُ)
جمع واژۀ دموک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دموک شود
لغت نامه دهخدا
دمک
(تَ فَ قُ)
نیک دویدن خرگوش. (دهار) ، ساییدن و آرد مانند کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). سودن. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تاب دادن رسن دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برجستن فحل بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بالا آمدن آفتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دمک
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
تصویری از دمک
تصویر دمک
فرهنگ لغت هوشیار
دمک
شکمو، وبال، مزاحم، تنبک، کوزه ای کوچک که به عنوان درپوش کوزه ی کره گیری از آن استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدمک
تصویر آدمک
آدم کوچک، پیکر و هیکل کوچک که به شکل آدمی درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ مَ)
سخت توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رحی دمکمک، نیک آردکننده. (منتهی الارب). آسیای نیک آردکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
لعبت اطفال که غالباً از چوب سازند، شکل آدمی که نقش کنند
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ)
دموکرات. طرفدار دموکراسی. مشروطه طلب. مقابل آریستوکرات. (یادداشت مؤلف) ، عضو یکی از احزاب دموکرات. رجوع به دموکرات شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ)
دموکراسی. حکومت مشروطه. حکومت عامه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دموکراسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما
تصویر دما
نفس، دم، درجه حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمه
تصویر دمه
آلت دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموک
تصویر دموک
تند تیزرو، آسیاب تند
فرهنگ لغت هوشیار
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمک
تصویر درمک
آرد سپید، خاک نرم، سوده سونش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمو
تصویر دمو
کسیکه که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمک
تصویر آدمک
آدم کوچک انسان کوچک، پیکری کوچک که بشکل انسان درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آوازه خوانی که پس از آواز دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند، آوازه خوان (مطلقا)، تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمکراسی
تصویر دمکراسی
حکومت عامه، حرکت مردمی، حکومت مردم بر مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمک
تصویر آدمک
((دَ مَ))
آدم کوچک، مترسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمکش
تصویر دمکش
کمک آوازه خوان، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند، تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دومک
تصویر دومک
ثانیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دمکرات
تصویر دمکرات
مردم سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
به هن و هن افتادن، نفس نفس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دختری که بی اجازه پدر و مادر به دنبال عاشق افتد و به خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
نفس نفس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد گندم خوب کوبیده نشده، هرچیزی که در هاون کوبیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف گلی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال هم بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
فریفتن، حسابرسان
دیکشنری اردو به فارسی