شاه مقص، گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج، مقاص ّ. (از اقرب الموارد)
شاه مقص، گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج، مَقاص ّ. (از اقرب الموارد)
ناخن پیرای حجام. (مهذب الاسماء). ناخن بره. (زمخشری). ناخن پیرا. (السامی فی الاسامی). کازود. (منتهی الارب) (آنندراج). مقراض و کازود. ج، مقاص. (ناظم الاطباء). مقراض و هر دو تیغۀ آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گویند. (از اقرب الموارد). قیچی. دوکارد. موی چینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ناخن پیرای حجام. (مهذب الاسماء). ناخن بره. (زمخشری). ناخن پیرا. (السامی فی الاسامی). کازود. (منتهی الارب) (آنندراج). مقراض و کازود. ج، مقاص. (ناظم الاطباء). مقراض و هر دو تیغۀ آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گویند. (از اقرب الموارد). قیچی. دوکارد. موی چینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابریشم سفید. حریر سفید. (از مهذب الاسماء). اسم معرب اعجمی است که عرب از زمان قدیم آن را بکار می برد به معنی ابریشم سفید. (از المعرب جوالیقی ص 151)
ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابریشم سفید. حریر سفید. (از مهذب الاسماء). اسم معرب اعجمی است که عرب از زمان قدیم آن را بکار می برد به معنی ابریشم سفید. (از المعرب جوالیقی ص 151)
به لغت اهل مغرب پیاز را گویند و به عربی بصل خوانند. (برهان). بصل است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). به ضم اول و ضم قاف. (که برهان می گوید) غلط است بلکه به فتح دال و فتح فاء است نه ضم قاف. (یادداشت مؤلف با توجه به ضبط قاموس). رجوع به دوفص شود
به لغت اهل مغرب پیاز را گویند و به عربی بصل خوانند. (برهان). بصل است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). به ضم اول و ضم قاف. (که برهان می گوید) غلط است بلکه به فتح دال و فتح فاء است نه ضم قاف. (یادداشت مؤلف با توجه به ضبط قاموس). رجوع به دوفص شود