جدول جو
جدول جو

معنی دمقص - جستجوی لغت در جدول جو

دمقص
(دِ مَ)
دمقس. ریسمان. پیله. (منتهی الارب). و رجوع به دمقس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمق
تصویر دمق
شکستن دندان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
جمع واژۀ ادمص و دمصاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ادمص و دمصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
المقص، رمز است مقصود والمقصود و هوالمقصود را
لغت نامه دهخدا
(مُ قِص ص)
شاه مقص، گوسپندی که پیدا گردد آبستنی آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسب یا گوسفندی که آبستنی آن آشکار شده باشد. ج، مقاص ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَص ص)
ناخن پیرای حجام. (مهذب الاسماء). ناخن بره. (زمخشری). ناخن پیرا. (السامی فی الاسامی). کازود. (منتهی الارب) (آنندراج). مقراض و کازود. ج، مقاص. (ناظم الاطباء). مقراض و هر دو تیغۀ آن را مقصان ویکی از آن دو را مقص گویند. (از اقرب الموارد). قیچی. دوکارد. موی چینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ قَ)
داخل کردن چیزی در چیزی، دزدیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
بشکستن. (از المصادر زوزنی). دندان شکستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
معرب از دمۀ فارسی. باد وبرف، دزدی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
شتاب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افکندن ماده سگ بچه، و ماکیان تخم خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زاییدن و بیرون آوردن درندگان آنچه در شکم دارند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
باریکی دنبالۀ ابرو وستبر بودن پیش آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کمی موی سر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کم رشد و کم موی شدن جایی از سر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رستۀ بنا و یا چینۀ دیوار، و هرچه بر طراز رستۀ بنا باشد دمص، و رستۀ بنا را رهص گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ریسمان پیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابریشم سفید. حریر سفید. (از مهذب الاسماء). اسم معرب اعجمی است که عرب از زمان قدیم آن را بکار می برد به معنی ابریشم سفید. (از المعرب جوالیقی ص 151)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ قَ)
معرب از دمۀ فارسی. دمقه الحداد، دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دمه و دم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
رخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). براق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دمالص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
به لغت اهل مغرب پیاز را گویند و به عربی بصل خوانند. (برهان). بصل است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). به ضم اول و ضم قاف. (که برهان می گوید) غلط است بلکه به فتح دال و فتح فاء است نه ضم قاف. (یادداشت مؤلف با توجه به ضبط قاموس). رجوع به دوفص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناحیه ای به ظاهر قاهره و بدانجا در مجاعه و طاعون اول مائه هفتم تلی تخمیناً از بیست هزار جسد از مردگان کرده بوده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمقس
تصویر دمقس
پارسی تازی گشته دمسه ابریشم سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
دو کارد چینا چیدن، چیدنگاه، نشان آلت بریدن مقراض، جمع مقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق
تصویر دمق
پارسی تازی گشته دمه، دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقص
تصویر مقص
((مِ قَ صّ))
آلت بریدن، مقراض، جمع مقاص
فرهنگ فارسی معین