جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیان. خاقانی. چون چنین خواهی خدا خواهد چنین میدهد حق آرزوی متقین. مولوی. و رجوع به متقی شود
جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیان. خاقانی. چون چنین خواهی خدا خواهد چنین میدهد حق آرزوی متقین. مولوی. و رجوع به متقی شود
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان، دارای 704 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان، دارای 704 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 30 هزارگزی باختری معلم کلایه با 516 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 30 هزارگزی باختری معلم کلایه با 516 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
صدرالدین ابوعبدالله محمد بن عبدالرحمان دمشقی عثمانی شافعی. قاضی القضاه سرزمین سغد و از مؤلفان بود. او راست: رحمه الامه فی اختلاف الائمه (در فروع فقه شافعی) و آن را به سال 780 هجری قمری بپایان رسانده است. (از معجم المطبوعات مصر) یکی از مترجمین و نقلۀ کتب است در قرون اولیۀ اسلامی عربی. (از الفهرست ابن ندیم)
صدرالدین ابوعبدالله محمد بن عبدالرحمان دمشقی عثمانی شافعی. قاضی القضاه سرزمین سغد و از مؤلفان بود. او راست: رحمه الامه فی اختلاف الائمه (در فروع فقه شافعی) و آن را به سال 780 هجری قمری بپایان رسانده است. (از معجم المطبوعات مصر) یکی از مترجمین و نقلۀ کتب است در قرون اولیۀ اسلامی عربی. (از الفهرست ابن ندیم)
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
جمع واژۀ دهقان. (منتهی الارب). جمع واژۀ دهقان که معرب دهگان است. (از آنندراج) (از غیاث) .دهاقنه. جمع واژۀ دهقان که به معنی ساکن ده و صاحب ده باشد و اعراب آن را بر ایرانیان اطلاق می کردند اعم از شهری، روستا، زارع و مالک: رستم بن مهر هرمزدمجوسی پیش او (مظفر که مردی عالم بود) اندر شد...و گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان ص 106). پس او (عبیداﷲ ابی بکره) به سیستان شد بر این جمله، و دهاقین و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان ص 93). و انگه چهارتن را در باغ خویش بنهاد وندر نگار بستان یکسر همه دهاقین. ناصرخسرو. فرخی از سیستان بود... و خدمت دهقانی کردی از دهاقین طوس. (چهارمقاله چ معین ص 58). استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند. (چهارمقاله ص 75). راز گوید سر او سوی خط آورده چنان کان بجز صاحب ما عز دهاقین نکند هنری عز دهاقین که خداوند هنر بجز او را به خداوندی تعیین نکند. سوزنی. و بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی پس دهاقین شکایت کردند. (ترجمه تاریخ قم ص 245). و رجوع به دهقان در همه معانی شود
جَمعِ واژۀ دهقان. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ دهقان که معرب دهگان است. (از آنندراج) (از غیاث) .دهاقنه. جَمعِ واژۀ دهقان که به معنی ساکن ده و صاحب ده باشد و اعراب آن را بر ایرانیان اطلاق می کردند اعم از شهری، روستا، زارع و مالک: رستم بن مهر هرمزدمجوسی پیش او (مظفر که مردی عالم بود) اندر شد...و گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان ص 106). پس او (عبیداﷲ ابی بکره) به سیستان شد بر این جمله، و دهاقین و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان ص 93). و انگه چهارتن را در باغ خویش بنهاد وندر نگار بستان یکسر همه دهاقین. ناصرخسرو. فرخی از سیستان بود... و خدمت دهقانی کردی از دهاقین طوس. (چهارمقاله چ معین ص 58). استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند. (چهارمقاله ص 75). راز گوید سر او سوی خط آورده چنان کان بجز صاحب ما عز دهاقین نکند هنری عز دهاقین که خداوند هنر بجز او را به خداوندی تعیین نکند. سوزنی. و بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی پس دهاقین شکایت کردند. (ترجمه تاریخ قم ص 245). و رجوع به دهقان در همه معانی شود
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل. 1018 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه آغ میان. محصول آن غلات و حبوب است. این ده را آغ میان نیز می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل. 1018 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه آغ میان. محصول آن غلات و حبوب است. این ده را آغ میان نیز می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر