جدول جو
جدول جو

معنی دمشقین - جستجوی لغت در جدول جو

دمشقین
(دِ مِ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (آنندراج). از قرای مصر است در فیوم، و پیازی در آنجا بعمل آید به قدر خربزه که سوزندگی هم ندارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکین
تصویر مشکین
(دخترانه)
مشک (سنسنکریت) + ین (فارسی) از هر چیز خوشبو، مشک الود، معطر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشرقین
تصویر مشرقین
مشرق و مغرب، مشرق تابستانی و مشرق زمستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
دهقان ها، رئیس ده ها، کشاورز ها، دهقان ها، جمع واژۀ دهقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکین
تصویر مشکین
آنچه که بوی مشک بدهد، مشک آلود، کنایه از خوش بو، کنایه از سیاه، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشین
تصویر دوشین
مربوط به شب گذشته، دیشبی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ مِ / مَ)
منسوب به دمشق. (ناظم الاطباء) ، نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از صادقین و فا طلب از قانتین ادب
وز متقین حیا وز مستغفرین بیان.
خاقانی.
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین
میدهد حق آرزوی متقین.
مولوی.
و رجوع به متقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مشان. (اقرب الموارد). و رجوع به مشان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ طُ)
شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی از بافتۀ ابریشمی. (ناظم الاطباء). نوعی قماش اطلسی است که در بافت آن رشته های زرو سیم بکار می رود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 444)
لغت نامه دهخدا
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) :
تا خم می را بگشاد مه دوشین سر
زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر،
فرخی،
شب دوشین شبی بوده ست بس خوش
به جان بودم من آن شب را خریدار،
فرخی،
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب
خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب،
منوچهری،
زیرا که تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ دوشینم،
ناصرخسرو،
مرا از خواب دوشین دوش بجهاند
سحرگاهان یکی زآن زنگیانت،
ناصرخسرو،
حیران و دلشکسته چنین امروز
از رنج و از تفکر دوشینم،
ناصرخسرو،
در دلم تا به سحرگاه شب دوشین
هیچ نآرامید این خاطر روشن بین،
ناصرخسرو،
ای پسرگفت درین شعر ترا حجت
آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین،
ناصرخسرو،
از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند
وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست،
خیام،
گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا
گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار،
(منسوب به خواجه نظام الملک)،
گفتم بده آن وعده دوشین ما را
دوشی برزد نکرد تمکین ما را،
خاقانی،
تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبرکرد،
خاقانی،
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین،
نظامی،
به برخورداری آمد خواب نوشین
که برناخورده بود از خواب دوشین،
نظامی،
چونکه ماهان چنان بهشتی یافت
دل ز دوزخ سرای دوشین تافت،
نظامی،
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز
که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ لَ)
دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان، دارای 704 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُءْ)
همه شیر پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر فرو هشتن به کره. (تاج المصادر بیهقی). به کراهت شیر دادن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
آراسته شونده و آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان رودباربخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 30 هزارگزی باختری معلم کلایه با 516 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
صدرالدین ابوعبدالله محمد بن عبدالرحمان دمشقی عثمانی شافعی. قاضی القضاه سرزمین سغد و از مؤلفان بود. او راست: رحمه الامه فی اختلاف الائمه (در فروع فقه شافعی) و آن را به سال 780 هجری قمری بپایان رسانده است. (از معجم المطبوعات مصر)
یکی از مترجمین و نقلۀ کتب است در قرون اولیۀ اسلامی عربی. (از الفهرست ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) :
تو را گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تو نامران.
منوچهری (دیوان ص 68).
و رجوع به مشرقان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهقان. (منتهی الارب). جمع واژۀ دهقان که معرب دهگان است. (از آنندراج) (از غیاث) .دهاقنه. جمع واژۀ دهقان که به معنی ساکن ده و صاحب ده باشد و اعراب آن را بر ایرانیان اطلاق می کردند اعم از شهری، روستا، زارع و مالک: رستم بن مهر هرمزدمجوسی پیش او (مظفر که مردی عالم بود) اندر شد...و گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان ص 106). پس او (عبیداﷲ ابی بکره) به سیستان شد بر این جمله، و دهاقین و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان ص 93).
و انگه چهارتن را در باغ خویش بنهاد
وندر نگار بستان یکسر همه دهاقین.
ناصرخسرو.
فرخی از سیستان بود... و خدمت دهقانی کردی از دهاقین طوس. (چهارمقاله چ معین ص 58). استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند. (چهارمقاله ص 75).
راز گوید سر او سوی خط آورده چنان
کان بجز صاحب ما عز دهاقین نکند
هنری عز دهاقین که خداوند هنر
بجز او را به خداوندی تعیین نکند.
سوزنی.
و بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی پس دهاقین شکایت کردند. (ترجمه تاریخ قم ص 245). و رجوع به دهقان در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل. 1018 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه آغ میان. محصول آن غلات و حبوب است. این ده را آغ میان نیز می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدققین
تصویر مدققین
جمع مدقق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشین
تصویر دوشین
دوشینه، دیشبین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متقی، شاهندگان پارسایان جمع متقی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکین
تصویر مشکین
هر چیز مشک آلود را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
جمع دهقان، از ریشه دهگانان جمع دهقان. دهگانان دهاقنه، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشین
تصویر دوشین
((ش))
دیشبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکین
تصویر مشکین
((مُ یا مِ))
مشک آلود، سیاه و تیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
((دَ))
جمع دهقان، دهقانان
فرهنگ فارسی معین
خاور و باختر، مشرق و مغرب، عالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرار کردن، گریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیلی زدن، نقاشی کردن، وزن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، در رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی