جدول جو
جدول جو

معنی دماپای - جستجوی لغت در جدول جو

دماپای
(دَ)
دستگاه خودکار برای تنظیم دما در فضای بسته. معمولاً آن را به دستگاههای گرمساز یا سردساز متصل می کنند تا با قطع یا وصل آنها دمای معینی محفوظ بماند. اساساً مبتنی بر انبساط فلزات و سیالات در اثر حرارت است. دماپای در تنظیم دمای منازل، دستگاههای خنکساز، اتوی برقی، اتومبیل، هواپیما و غیره بکار می رود. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانای
تصویر مانای
(پسرانه)
سرکرده پارسیان در زمان سلطنت دیوکس پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناپای
تصویر ناپای
ناپاینده، ناپایدار، بی تاب، بی طاقت
فرهنگ فارسی عمید
نهی) مخفف میالای است که منع از آلوده کردن باشد یعنی آلوده مکن، (برهان)، مخفف میالای است مانند مازار که میازار باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)، دوم شخص مفرد نهی از آلاییدن و آلودن، آلوده مکن، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نهی) مخفف میاسای باشد که منع از آسوده بودن باشد یعنی آسوده مباش، (برهان)، مخفف میاسای یعنی آسوده مباش، (آنندراج)، دوم شخص مفرد نهی از آسودن، آسایش مکن
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوپا. رجوع به دیوپا شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ / دِ)
دیرپا، که دیر پاید، که بسیار پاید، بادوام، که عمری طویل دارد، که بسیار ماند زماناً، که زود از میان نشود، که بسی برجای ماند، (یادداشت مؤلف) :
کند کم درین رستۀ دیرپای
نکوهنده لاف فروشنده رای،
زینتی،
از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک
عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای،
سوزنی،
آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد، (کلیله و دمنه)،
کیست در این دایرۀ دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای،
نظامی،
شنیدم که آن جنبش دیرپای
هنوز اندر آن تخت مانده بجای،
نظامی،
کوه به آهستگی آمد بجای
از سر آنست چنین دیرپای،
نظامی،
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجنبد ز جای،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کفش راحتی از چرم یا ابر یا چوب که در منزل پوشند. کفش خانه. راحتی. (یاداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم پا. رجوع به هم پا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دمار. گوشت رگ و ریشه دار. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دمار شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به دماغ، به معنی مغز. مغزی. مخی: امراض دماغی. (یادداشت مؤلف) ، باطل و بیهوده و بیمعنی. (ناظم الاطباء) ، مغرور. (ناظم الاطباء) (آنندراج). متکبر. (آنندراج) ، هرزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوپا. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوپا شود.
- دوپای از دو جهان درکشیدن، از دو جهان صرفنظر کردن. دنیا و آخرت را نادیده گرفتن:
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
میوۀ پاپایه
لغت نامه دهخدا
از املاک و رقبات دیوان آنچه بمواجب و رسوم لشکریان متعلق باشد، (و آنچه مختص سرکار سلاطین خاصه باشد اینجو نامیده می شود)، (سنگلاخ میرزا محمدمهدی خان پشت ص 224) : بنابر این مقدمات فرمودیم تا در ممالک و دیهها آب و زمین مواضعی که هر یک نزدیک و مناسب ایشان باشد از اینجو و دالای و مزارع آبادان و خراب ایلغامیشی کرده بموجبی که در دفاتر و قوانین ثبت است باسم اقطاع در هر هزاره ای معین گردانند و تسلیم ایشان کنند، (تاریخ مبارک غازانی ص 305)
لغت نامه دهخدا
بی تاب بی طاقت بی صبر: دماغی پردلی ناپای برجای بگردم هر نفس آنگه بصدرای. (اسرارنامه)، بدون مقاومت و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسای
تصویر ماسای
دوم شخص مفرد نهیاز آساییدن و آسودن آسایش مکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالای
تصویر مالای
دوم شخص مفرد نهی از آلاییدن و آلودن آلوده مکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالای
تصویر دالای
مغولی دریا اقیانوس، دریا
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالای
تصویر دالای
اقیانوس، دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمپایی
تصویر دمپایی
((دَ))
کفش راحتی که در خانه به پا کنند، آن چه که دم پا یا دم در گسترند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارای
تصویر دارای
حائز
فرهنگ واژه فارسی سره
پاچپله، پای افزار، کفش، نعلین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیر بده، بچسبان، بندکن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله رو، پیرو
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ای که از شیر دو گاو تغذیه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار دیوار، پای ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
مغزّی، ذهنی
دیکشنری اردو به فارسی