کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته. (ناظم الاطباء). ترک کرده. مانده. رها کرده. باقی گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیز به رنج اندرم تا جهان است نیز. فردوسی. گرفتند بسیار و بردند نیز نماند از بد بخت مانیده چیز. فردوسی. و رجوع به مانیدن شود، قصور کرده شده. فرو گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گران. ثقیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیدب، مرد مانیده. (تفلیسی، یادداشت ایضاً)
کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته. (ناظم الاطباء). ترک کرده. مانده. رها کرده. باقی گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیز به رنج اندرم تا جهان است نیز. فردوسی. گرفتند بسیار و بردند نیز نماند از بد بخت مانیده چیز. فردوسی. و رجوع به مانیدن شود، قصور کرده شده. فرو گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گران. ثقیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هَیدَب، مرد مانیده. (تفلیسی، یادداشت ایضاً)
دماندن. متعدی از دمیدن. (یادداشت مؤلف). تشرید. (دهار) ، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) : از خون عدو جوی روان گشته چو وادی وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح. مسعودسعد. - بردمانیدن، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) : بردمانیده علی رغم من ای ماه سما چشمۀ مهر تو از چشمۀ نوش تو گیا. مختاری غزنوی. و رجوع به دماندن و دمیدن شود
دماندن. متعدی از دمیدن. (یادداشت مؤلف). تشرید. (دهار) ، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) : از خون عدو جوی روان گشته چو وادی وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح. مسعودسعد. - بردمانیدن، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) : بردمانیده علی رغم من ای ماه سما چشمۀ مهر تو از چشمۀ نوش تو گیا. مختاری غزنوی. و رجوع به دماندن و دمیدن شود
خم کرده. (یادداشت بخط مؤلف). خمیده شده. (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیز بزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی. به پیش اندر آمد یکی تند ببر جهان چون درخش و خروشان چو ابر خمانیده دم چون کمانی ز قیر همه نوک دندان چو پیکان تیر. اسدی (گرشاسب نامه). ، تقلیدنموده. (برهان قاطع)
خم کرده. (یادداشت بخط مؤلف). خمیده شده. (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیز بزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی. به پیش اندر آمد یکی تند ببر جهان چون درخش و خروشان چو ابر خمانیده دم چون کمانی ز قیر همه نوک دندان چو پیکان تیر. اسدی (گرشاسب نامه). ، تقلیدنموده. (برهان قاطع)