جدول جو
جدول جو

معنی دمامینی - جستجوی لغت در جدول جو

دمامینی
(دَ)
بدرالدین محمد بن ابی بکر بن عمر... قرشی مخزومی دمامینی مالکی اسکندری. وی در سال 763 هجری قمری در اسکندریۀ مصر به دنیا آمد و در ادبیات به تحصیل پرداخت ودر نحو و نظم و خط و فقه و قرآن به مقامی شامخ رسیدو در مدارس مصر به تدریس پرداخت تا به استادی نحو در الازهر رسید. در سال 794 به اسکندریه بازگشت و پس از تصادفات و حوادث بسیار در سال 819 به حج رفت و به یمن وارد شد و از آنجا با کشتی به هندوستان عزیمت نمود و در آنجا سخت مورد استقبال و احترام قرار گرفت ودر سال 828 و به روایتی به سال 838 در شهر کلبرجا به مرض سکته در گذشت. از آثار اوست: 1- تحفه الغریب بشرح مغنی اللبیب. 2- العیون الفاخره الغامزه علی خبایا الرامزه. (از معجم المطبوعات). و نیز او راست: 1- مختصر حیوه الحیوان مؤلّف به سال 823، 2- شرح تسهیل مؤلّف به سال 820، که هر دو را به نام احمدشاه بن مظفرشاه از ملوک هند کرده و کتاب اخیر را تعلیق الفرائد نامیده است. 3- جواهر البحر در عروض و شرح آن معدن الجواهر. 4- شرح صحیح بخاری موسوم به مصابیح الجامع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیۀ بمپور دارای 200 خانوار. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به دامن. مخفف دامانی. (انجمن آرا) ، جزئی از قماش که برای دامان بکار برند. پاره ای از قماش که خیاط برای دامن تقدیر کند، جامه که پوشند خادمات بر روی دیگر جامه ها و آن از کمر تا شتالنگ را پوشد، چادر. چادر باریک یک عرض بی درز. (غیاث) ، سرانداز. مقنعه. سرانداز زنان را گویند. (برهان) (شعوری ص 432 ج 1) :
خود این شه را حق آن شاه افکنی داد
که بر سرهای شاهان دامنی داد.
امیرخسرو.
هدایت گوید: شعر مذکور در فوق یحتمل اصطلاح هند باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امین بودن. امانت دار بودن:
از وفاداری و امینی او
شاد بودم به همنشینی او.
نظامی، در تداول فارسی زبانان بجای آمین استعمال شود. (یادداشت مؤلف). چنانکه در تداول عامه پس از دعایی که کسی کند مصاحبش گوید ان شأاﷲ ان شأاﷲ:
به خراسان شوم ان شاء اﷲ
چون خور آسان شوم ان شاء اﷲ...
چشم یارم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شاء اﷲ.
خاقانی.
- ان شاء اﷲ گفتن، بزبان آوردن ان شأاﷲ. استثناء. و رجوع به استثناء شود.
- امثال:
ان شأاﷲ گربه است. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به امین.
لغت نامه دهخدا
منسوب به ماشین، و رجوع به ماشین شود، جنسهایی که با ماشین ساخته و تهیه می شود مشروط بر آنکه نوع دستی و غیرماشینی آن نیز موجود باشد، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- برنج ماشینی، برنجی که به وسیلۀ ماشین پوست آن گرفته و تمیز می شود، مقابل برنج دنگی،
- نان ماشینی، نانی که به وسیلۀ ماشین تهیه و پخته می شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
منسوب است به مداین دارالملک اکاسره در هفت فرسخی بغداد. (از الانساب سمعانی). رجوع به مدائنی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به مالین که نام قریه های مجتمع است به دو فرسنگی هرات. (از انساب سمعانی). و رجوع به مالین شود
منسوب است به مالین که از قرای باخرز است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا،
- تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود،
، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دیماس، به معنی خانه و سمج تاریک و گلخن حمام. (آنندراج). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دمّل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ دمل، نوعی از ریش یا عام است. (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به فامین که از قرای بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
احمد بن محمد بن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هجری قمری همسفر بود سپس او را ترک کرد و خود به حجازو عراق و موصل رفت و بر طبق گفتۀ مستغفری، زامینی برای وی از ابن مزجی دوست (صاحب) ابی علی موصلی تحصیل اجازه کرد. ابی سهل زامینی در زامین از ابوالفضل الیاس بن خالد و در مرو از ابوالفضل محمد بن حسین حدادی و ابوالهشیم مثنی بن محمد ازدی و در سرخس از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی و در موصل از ابوالقاسم نصر بن محمد بن جلیل مزجی و دیگران نقل حدیث کرده است. دوست وی ابوالعباس مستغفری از وی روایت کند و گوید: وی در بخارا بسال 515 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
الیاس بن خالد بن حکیم مکنی به ابوالفضل منسوب به زامین بخارا و استاد محمد بن اسد بن طاووس زامینی متوفی 415 است. محمد بن اسد در زامین نزد وی استماع حدیث کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به زامینی (احمد بن محمد) شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به زامین (قریه ای در بخارا) و لقب چند تن از روات است. رجوع به زامینی شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
علی بن ابی سهل بن حمزه مکنی به ابوالحسن و متصدی تدریس در مدرسه سمرقند و از ائمۀ علم حدیث بوده و از علی بن احمد بن ربیع سنکبانی روایت حدیث کرده است. در جمادی الاخر 414 هجری قمری در سمرقند در گذشت و در جاکردیزه بخاک سپرده شد. (از انساب سمعانی)
اسرافیل زاهد منسوب به زامین سمرقند و از مشایخ حدیث و پارسایان است. وی از محمد بن حمدویۀ سمرقندی روایت کرده و از وی عبدالله بن محمدشاه سمرقندی فقیه نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جماهربن علی مکنی به ابی بکر متصدی قضاء زامین بود و به سمرقند مهاجرت کرد، در آنجا از عبداﷲ بن محمدشاه سمرقندی نقل حدیث کرد و نوشت، یکی از مشایخ حدیث که ما او را بشربن موسی بن صالح بن شیخ بن عمیره مینامیم از وی روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
احمد بن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به ’فهرالرقی’ از مردم دامان است، وی از جعفر بن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند، پس از سال 200 هجری قمری درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
عمر بن ثابت الضریر، مکنی به ابوالقاسم از مردم قریۀ ثمانین. یکی از مشاهیر نحات از شاگردان ابن جنی. اورا در نحو و دیگر اقسام ادب عرب تآلیف بسیار است و از جمله شرح برلمعه و بر تصریف ملوکی و کتاب المقید فی النحو. (روضات الجنات ص 322). و وفات وی بسال 482 هجری قمری بوده است
در نزد شیعیان مراد از او سید مرتضی علم الهدی است و صاحب روضات (ص 383) در وجه تلقب او به ثمانینی گوید: و کان یلقب بالثمانینی لانه احرز من کل شی ٔ ثمانین حتی کان عمره ثمانین سنه و ثمانیه أشهر
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر است از ناحیۀ مکران و بلوچستان، این دهستان در شمال ایرانشهر واقع و جادۀ شوسۀ ایرانشهر به خاش از مرکز آن میگذرد و حدود آن بشرح زیرست: از طرف شمال به بخش خاش، از طرف خاور بدهستان ابتر، از طرف جنوب بدهستان مرکزی ایرانشهر از طرف باختر به بخش بزمان، منطقه ای جلگه و قسمت علیای (شمال) آن کوهستانیست، ارتفاعات این دهستان عموماً خاکی و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است، رود خانه بمپورکه شرح آن در جای خود داده شده است از این ارتفاعات سرچشمه میگیرد توضیح اینکه این رودخانه در مسیر خودزه پیدا میکند و بهر آبادی که میرسد مردم آن آبادی جلوی این رودخانه را بکلی میگیرند و بعد از بندی که آبادی اول بر آن آب بست بلافاصله کف رودخانه شروع به زه دادن میکند و تا آبادی دیگر میرسد آب بقدر کافی جمع میشود، آب آشامیدنی دهستان از قنات و رودخانه است محصول عمده دهستان غلات و خرما و لبنیات و ذرت است و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و آن از هشت آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است، گویش مادری مردم دهستان بلوچی و راههای دهستان مالرو است و جاده شوسۀ ایرانشهر به خاش از وسط ازآن عبور مینماید، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
تثنیۀ امام. دو امام. رجوع به امام شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به دامان جزیره
لغت نامه دهخدا
جنسهائی که با ماشین ساخته و تهیه میشود، مانند نان ماشینی، برنج ماشینی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
از فرانسوی تو دل برو لوند چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی، شخص خوش جنس و بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامینی
تصویر تامینی
زینهاری منسوب و مربوط به تامین. اقدامات تامینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامنی
تصویر دامنی
سر انداز زنان مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامیس
تصویر دمامیس
جمع دیماس، خانه های تاریک، گلخن های تار، گرمابه های تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامانی
تصویر مامانی
((ص نسب))
هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشینی
تصویر ماشینی
مربوط یا منسوب به ماشین، انجام شده یا ساخته شده به وسیله ماشین، همانند ماشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامنی
تصویر دامنی
((مَ))
سرانداز زنان، مقنعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشینی
تصویر ماشینی
افزار واره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همامیزی
تصویر همامیزی
اختلاط
فرهنگ واژه فارسی سره
ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی