نقاره. (غیاث). کوس و نقاره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک. (زمخشری). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نقاره و طبل، و با لفظ نواختن مستعمل. (از آنندراج). دبدبه. (دهار) (زمخشری) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. (تاج المآثر). به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر. هدایت (ازآنندراج). ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر آورد ز سر دمامه وز دندان چوب سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر. سیف الملوک (ازجهانگیری). - دمامه نواختن،طبل کوفتن. نقاره زدن: خروس سحر در وصول هلال دمامه نوازد به نامش ز بال. ملاطغرا (از آنندراج). ، نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست. (برهان). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (ازآنندراج) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). - دمامه دمیدن (دردمیدن) ، شیپور زدن: دمامه دردمیدند از پگاهی روان گشتند چون دریا سپاهی. نزاری قهستانی (از آنندراج)
نقاره. (غیاث). کوس و نقاره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک. (زمخشری). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نقاره و طبل، و با لفظ نواختن مستعمل. (از آنندراج). دبدبه. (دهار) (زمخشری) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. (تاج المآثر). به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر. هدایت (ازآنندراج). ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر آورد ز سر دمامه وز دندان چوب سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر. سیف الملوک (ازجهانگیری). - دمامه نواختن،طبل کوفتن. نقاره زدن: خروس سحر در وصول هلال دمامه نوازد به نامش ز بال. ملاطغرا (از آنندراج). ، نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست. (برهان). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (ازآنندراج) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). - دمامه دمیدن (دردمیدن) ، شیپور زدن: دمامه دردمیدند از پگاهی روان گشتند چون دریا سپاهی. نزاری قهستانی (از آنندراج)
دارویی که بر چشم خانه و پشت و بر پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دارو که بر پشت چشم مالند. (یادداشت مؤلف) ، غازه ای که زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که طلاکرده شود، ابر بی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ دمیم و دمیمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دمیم و دمیمه شود
دارویی که بر چشم خانه و پشت و بر پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دارو که بر پشت چشم مالند. (یادداشت مؤلف) ، غازه ای که زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که طلاکرده شود، ابر بی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ دمیم و دمیمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دمیم و دمیمه شود
زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت روی شدن. (المصادر زوزنی) (ازتاج المصادر بیهقی) (دهار). و رجوع به دمامه شود
زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت روی شدن. (المصادر زوزنی) (ازتاج المصادر بیهقی) (دهار). و رجوع به دمامه شود
دمامه. زشت رویی و زشتی. (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است (یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد) و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین. (تاریخ سیستان). و رجوع به دمامه شود
دمامه. زشت رویی و زشتی. (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است (یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد) و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین. (تاریخ سیستان). و رجوع به دمامه شود