جدول جو
جدول جو

معنی دماشقه - جستجوی لغت در جدول جو

دماشقه
(دَ شِ قَ)
جمع واژۀ دمشقی (د م / م قی ی) ، منسوب به شهر دمشق. (از اقرب الموارد). رجوع به دمشق و دمشقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
گمارده، کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده، مامور، نوکر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ قَ / شِ قِ)
عشقبازی با هم. (ناظم الاطباء). عشقبازی کردن. تصابی. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیشی گرفتن در دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
با هم رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی رفتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). با کسی رفتن و همراهی کردن. (آنندراج). رجوع به مماشات شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به ناگاه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم و برابر رفتن. (منتهی الارب). مسایره. (از اقرب الموارد) : راشقه مقصده، سایره الیه، باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقوا. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل: نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشتۀ امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همه جهان (آفریدون) مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان راداد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه).
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان.
نظامی.
و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143) .بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259)، سرکاتب. محاسب. نویسنده، وزیر، نوکر. خادم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رود خانه کارون تأمین می شود. محصول آن غلات است. این آبادی از دو محل به نام عماشیۀ یک و عماشیۀ دو تشکیل شده است. ساکنان آن از طایفۀ بنی صمیمی لویمی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
مقررشده. برقرارشده. مأمورشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ شِ)
مرد یا ناقه و شترتیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ طُ)
شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مماذقه
تصویر مماذقه
مماذقت در فارسی: دوست نمایی دو رنگی دو رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
زشت روی زشت رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماثه
تصویر دماثه
نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماره
تصویر دماره
کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغه
تصویر دماغه
نوکی پیش آمده از کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراقه
تصویر دراقه
تازی گویش شامی زرد آلو، شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشقه
تصویر ماشقه
گیرایی، زننده تازیانه تازیانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
مقرر شده، برقرار شده، مامور شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
عشقبازی با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشاه
تصویر مماشاه
مماشات در فارسی: راه آمدن با کسی، ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمالق
تصویر دمالق
تاس تز داغسر، گرد و هموار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
((گُ تِ))
منصوب شده، مأمور شده، مأمور، عامل، نوکر، خادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
((مُ شَ قَ یا ش ق))
عشق ورزیدن با کسی، عشقبازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشته
تصویر گماشته
عامل، منتصب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره
بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجمش، عشقبازی، عشق ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، عشقبازی کردن، مهر ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رید، ریده
فرهنگ گویش مازندرانی
پادو نوکر خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب آفتاب، عصر
فرهنگ گویش مازندرانی