جدول جو
جدول جو

معنی دلهرا - جستجوی لغت در جدول جو

دلهرا
(دِ هَِ / دِ هََ)
نام پادشاهی بوده از پادشاهان هندوستان. (برهان) (از لغت فرس اسدی). نام راجۀ ملک ’جلم’ بوده و بخاطر میرسد که نام او دله رای بوده به ضم دال و فتح لام و اظهار هاء. (انجمن آرا) (آنندراج) :
چو رای کوره و داودو نامور چیپال
چو دلهرا و بچهرا و صد هزار دگر.
عنصری.
خراج قیصر روم است سرگزیت جلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال.
غضایری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلارا
تصویر دلارا
(دخترانه)
دل آرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
تپش دل به سبب ترس ناگهانی، تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلارا
تصویر دلارا
چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد، دل آراینده، محبوب و معشوق، دلبر زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ لَ هََ)
ملک الملوک هند. بزرگترین سلاطین هند. و لیس تنقاد ملوک الهند لملک واحد، بل کل واحد ملک ببلاده. و بلهرا ملک الملوک بالهند. (اخبار الصین و الهند ص 23). در هندی به معنی ملک الملوک و شاهنشاه. او حاکم مانکیر (مالکهت) و بزرگترین پادشاه هندبود. (ابن حوقل). به قول مسعودی بلهرا نام مؤسس دولت در شهر مذکور است و جانشینان او را بنام وی بازخواندند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلهرای شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هَُ رَ / رِ / هَُرْ رَ / رِ)
مرکّب از: دل + هره، اسم صوت و آن در مقام حکایت فروریختن از جای است، فروریختن دل از ناگاهان. در اصطلاح عوام، قسمی ضربان قلب که از یاد آمدن امری خطیر پدید شود. اضطراب و ترس که حرکات قلبی را تندتر کند. تپش دفعی قلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شور زدن دل. تشویش: این حوض و این بچه ها مایۀ دلهرۀ شبانه روزی من شده اند. این پله های یخ زده مایۀ دلهره است، یعنی قلب آدمی هربار که کسی خاصه طفلی از آن بالا یا پائین می رود به طپش می آید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن در 42هزارگزی باختر فومن و 10هزارگزی ماسوله. دارای 118 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
تشویش و اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهره
تصویر دلهره
((دِ هُ رِ))
اضطراب، نگرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلارا
تصویر دلارا
((ی))
کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد، معشوق، زیبا، محبوب
فرهنگ فارسی معین
اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، دلشوره، دلگرانی، دلنگرانی، دلواپسی، سرآسیمگی، قلق، هراش
متضاد: آرامش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی