- دلق
- پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
معنی دلق - جستجوی لغت در جدول جو
- دلق
- خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
![تصویری از دلق](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/1/1/0/amd-0011073.jpg)
- دلق ((دَ لَ))
- گربه صحرایی، دله
![تصویری از دلق](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/1/4/9/mon-0014930.jpg)
- دلق ((دَ))
- خرقه، جامه درویشان
![تصویری از دلق](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/1/4/9/mon-0014929.jpg)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نام مسخره ای که تلخک نامیده می شود، کسی که مردم را بخنده وامیدارد، تلخک پارسی است دلغک تلخک نام نهاده بر خریشی در دربار محمود غزنوی خریش لوده شوخ کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده آور برای تفریح دیگران میکرد لوده مسخره، کسی که در بند بازی و نمایشهای سیرکی ادای هنر پیشه اصلی را در آورد و بدین وسیله مردم را بخنداند یالانچی
![تصویری از دلقک](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/1/4/9/mon-0014931.jpg)
((دَ قَ))
فرهنگ فارسی معین
لوده، مسخره، کسی که با کارهای خنده آور مردم را بخنداند. در اصل مسخره ای بوده در دربار سلطان محمود غزنوی که طلخک نامیده می شد
![تصویری از دلقک](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/0/4/6/amd-0004627.jpg)
لوده، مسخره، شوخ، کسی که کارهای خنده آور بکند و مردم را بخنداند. در اصل مسخره ای بوده در دربار سلطان محمود غزنوی که طلحک نامیده می شده
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
دلیر آهسته روی آهسته رفتن، جمع دلوف، آله ها، عقاب ها، ماده شتران گرانبار
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن