- دلدار (دخترانه)
- معشوق، محبوب، شجاع، مهربان، با محبت
معنی دلدار - جستجوی لغت در جدول جو
- دلدار
- معشوق محبوب، دلیر شجاع با جرات دلاور
- دلدار
- دلبر، معشوق، محبوب، دارای دل و جرئت، دلیر، دلاور، شجاع
- دلدار
- معشوق، دلیر، دلاور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تسلی، تسلیت
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
دلبری، معشوق و محبوب بودن، دلنوازی، دلجویی، تسلی، دلیری، دلاوری، شجاعت
تسلی دادن، غم، خواری
معشوق
زیارت، قرار، جلسه
نگهبان قلعه حافظ حصار کوتوال
آوای دهل، درخت پشه
دارنده دم مانند اسب و استر
ترکی کارسانه از پرندگان
نگاه کردن، نگریستن، مشاهده نظر
سرکرده یا سرپرست مردم ده
عادل، دادگر
پارسی تازی گشته تختار تختدار جامه خواب جامه پیسه سیاه و سپید
دارندۀ ده، صاحب ده، کدخدا، سرکرده یا سرپرست مردم ده، کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدان دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹)
یکی از نام ها و صفات باری تعالی،برای مثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵) ، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
یکی از نام ها و صفات باری تعالی،
دارای در مثلاً جعبۀ دردار، دربان
صدای طبل، آواز دهل
صدای طبل، آواز دهل
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن،
کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی
دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن،برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵)
دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی
دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن،
دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
آنچه که دارای نقش گل و بوته باشد مقابل ساده: جامه گلدار پارچه گلدار مخمل گلدار
آفریننده، بخشاینده
نگاهبان قلعه
دیدن، رؤیت، چهره، سیما، بصیرت، بینایی، پدیدار، مریی، نظارت، مصلحت
دژبان، ماموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته می شود، نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار
دلاور، دلیر، بی باک
واحد پول ایالات متحدۀ آمریکا و چند کشور دیگر