جدول جو
جدول جو

معنی دلخون - جستجوی لغت در جدول جو

دلخون
(دِ)
اندوهگین. غمناک. دل آزرده. محزون. غمین. آرزده دل. رنجیده خاطر، کنایه از مهجور و مشتاق. (برهان) (آنندراج) ، متفکر در حل مسائل غامضه و امور عظیم. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دلخون
غمین، آزرده دل
تصویری از دلخون
تصویر دلخون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلگون
تصویر دلگون
(دخترانه)
مرکب از دل+ گون (مانند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دل خون
تصویر دل خون
خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 6هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀبهبهان به اهواز، با 100تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ خوَرْ / خُرْ)
ملول. مغموم. محزون. رنجیده. (ناظم الاطباء). غمگین. افسرده:
در واقعۀ دلخور جانکاه برادر
ما را بغلط مرده ای انگاشته باشد.
مسیح کاشی (از آنندراج).
- دلخور بودن، گله مند و ناراضی بودن از کسی یا چیزی. (فرهنگ لغات عامیانه).
- دلخور شدن از کسی یا از چیزی، دل تنگ شدن از آن. رنجیدن از آن. رنجیدن به دل از آن. ناراضی و گله مند شدن. (فرهنگ لغات عامیانه).
- دلخور کردن، رنجانیدن. افسرده کردن. مایۀ دلخوری و گله مندی ونارضایی کسی را با رفتاری نامساعد فراهم آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دِخوَش / خُش)
خوشدل. مسرور. شادمان. (آنندراج). خرم. (ناظم الاطباء). شاد. خوشحال:
نپیچد شه از مردمی رای خویش
فرستدش دلخوش سر جای خویش.
اسدی.
سپهبد به جان ایمنی دادشان
سوی خانه دلخوش فرستادشان.
اسدی.
آنچه طعام می خواست بدو دادند و او رادلخوش روانه کردند. (قصص الانبیاء ص 80).
چنان کن کز تو دلخوش بازگردم
به دیدار تو عشرت ساز گردم.
نظامی.
مهر پاکان در میان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان.
مولوی.
- دلخوش بودن، شاد بودن. خوشحال بودن. شادمان بودن:
دلخوش چه بوی بدانکه ناصر
مانده ست غریب و مندخانی.
ناصرخسرو.
چو با تو می خورم چون کش نباشم
تو را بینم چرا دلخوش نباشم.
نظامی (خسرو و شیرین ص 153).
رعیت ز دادت چنان دلخوشند
که گر جان بخواهی به پیشت کشند.
نظامی.
نگویمت که به آزار دوست دلخوش باش
که خود ز دوست مصور نمی شود آزار.
سعدی.
، راضی. قانع. (آنندراج). خشنود.
- دلخوش بودن، خشنود بودن. راضی بودن. قانع بودن:
سیاهان مغرب که زنگی فشند
به صفرای آن زعفران دلخوشند.
نظامی.
، بی دشواری و تعذر و سختی:
ساده دل است آب که دلخوش رسید
وز گرهی عود بر آتش رسید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ دالخ. رجوع به دالخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلخوش
تصویر دلخوش
مسرور و شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
رنجیده، مغموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
((~. خُ))
رنجیده، ناراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلخوش
تصویر دلخوش
راضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
منزعجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
Embittered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
amer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
amareggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
ขมขื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
verbittert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
обурений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
rozgoryczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
愤怒的
دیکشنری فارسی به چینی
دلخور
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
তিক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
دلخور
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
kuchukizwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
amargado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
원망하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
苦い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
озлобленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
कटु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
pahit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
verbitterd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
amargurado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلخور
تصویر دلخور
מריר
دیکشنری فارسی به عبری