جدول جو
جدول جو

معنی دلاص - جستجوی لغت در جدول جو

دلاص
(دِ)
جمع واژۀ دلص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلص شود، جمع واژۀ دلصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلصه شود، جمع واژۀ دلاص (به صورت جمع آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلاص
(دَلْ لا)
نرم و هموار و براق و تابان. گویند: أرض دلاص، زمین نرم و هموار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، ناقه دلاص، شتر مادۀ رام و نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دلاص
(دِ)
نرم و تابان. درع دلاص، زره نرم و تابان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دلاص (بر صورت مفرد آن). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لیث جمع آنرا دلص ضبط کرده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلاص
نرم و هموار، جمع دلاص، تابان ها تابان نرم و تابان
تصویری از دلاص
تصویر دلاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلاک
تصویر دلاک
کسی که در گرمابه مردم را کیسه می کشد و شست و شو می دهد، کیسه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلام
تصویر دلام
سیاهی، سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
ناز کردن، ناز، کرشمه، ناز کردن زن بر شوهر خود، وقار، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رهایی یافتن، نجات یافتن، رهایی، نجات، صمیمیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلار
تصویر دلار
واحد پول ایالات متحدۀ آمریکا و چند کشور دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلام
تصویر دلام
نیزۀ کوتاه، زوبین
پیچ و تاب
مکر، حیله، فریب، شید، گول، دویل، تزویر، قلّاشی، تنبل، اشکیل، کید، گربه شانی، چاره، نارو، ترب، شکیل، حقّه، نیرنگ، دغلی، خاتوله، کلک، خدعه، غدر، ستاوه، روغان، ریو، دستان، ترفند، احتیال برای مثال تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
خالص و بی غش به ویژه طلا، نقره یا روغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلوص
تصویر دلوص
نرم هموار، ناآرام، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلات
تصویر دلات
شتابان شتابنده زن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاح
تصویر دلاح
شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاخ
تصویر دلاخ
کلانسرین زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاع
تصویر دلاع
ناخن پریان شسن شسن شکمپا از آبزیان، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاق
تصویر دلاق
آبچین زیبا (آبچین قطیفه)
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کش مو تراش تانگو کسی که در حمام مردم را کیسه کشد کیسه کش 0، موی تراش سلمانی 0 تن مالنده، آنکه در حمام تن را مالش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، سیاهی دلام برابر با ژوبین نیزه کوچک و فریب پارسی است نیزه کوتاه زوبین، مکر فریب: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلامص
تصویر دلامص
رخشان تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیص
تصویر دلیص
آب زر، رخشان، نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاه
تصویر دلاه
دهوه کوچک دهوک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاک
تصویر دلاک
((دَ لّ))
کیسه کش، موی تراش، سلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلار
تصویر دلار
((دُ))
واحد پول ایالات متحده آمریکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
((خَ))
رهایی یافتن، رهایی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ لّ))
واسطه، واسطه در خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ))
ناز، کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلام
تصویر دلام
((دِ))
نیزه کوتاه، مکر، فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
((خِ))
بی غش، ناب، ناآمیخته (طلا، نقره، روغن و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلال
تصویر دلال
Broker, Procurer
دیکشنری فارسی به انگلیسی