جدول جو
جدول جو

معنی دلائل - جستجوی لغت در جدول جو

دلائل(دَ ءِ)
جمع واژۀ دلیل، به معنی برهان و حجت. (آنندراج). دلایل. رجوع به دلایل شود، جمع واژۀ دلیله، و جمع دلال نیز می تواند باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به دلیله و دلال شود.
- دلائل ثلاثه، در اصطلاح صوفیان، فناء فی الشیخ و فناء فی الرسول و فناء فی اﷲ است. (از غیاث) (از آنندراج).
، جمع واژۀ دلاله (د / د) . (ناظم الاطباء). رجوع به دلاله شود.
- دلائل ثلاثه، در اصطلاح منطقیان، دلالت مطابقی و دلالت تضمنی و دلالت التزامی است. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دلائل
جمع دلیل، راهنمایان پروهان ها فرنود ها، جمع دلیل، فرنودها، گواه ها جمع دلالت (دلاله) توضیح: در فارسی این کلمه را جمع دلیل گویند بمعنی برهانها صحبتها:) جواب هر یکی گفته ایم بدلایل عقلی و براهین منطقی (000 (جامع الحکمتین 306)، جمع دلیل، برهان، حجت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلال
تصویر دلال
ناز کردن، ناز، کرشمه، ناز کردن زن بر شوهر خود، وقار، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلایل
تصویر دلایل
دلالت، راهنمایی کردن، هدایت، در علم منطق آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، برهان و دلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلائل
تصویر غلائل
غلاله ها، پیراهنهای نازک، پیراهن ها و هر لباسی که زیر لباس دیگر پوشیده شود، جمع واژۀ غلاله
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غلیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلیله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خلیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
شهری از شهرهای خزاعه. (منتهی الارب). از بلاد خزاعه در حجاز است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قلیله. (اقرب الموارد). رجوع به قلیله شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ ءِ)
جمع واژۀ ظلیله
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
جمع واژۀ تلیل. رجوع به تلیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا دَ)
مرکّب از: دل + الف + دل، (در تداول عامیانه) پر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن. تا به لب انباشته چنانکه حوضی یا استخری از آب. مملو تا لب از آبی یا مایعی دیگر. پر چنانکه حوضی از آب یا دله ای از روغن و غیره. پر تا لب. لبالب. لمالم. مالامال. ممتلی: حوض ها دلادل آب بود. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
- دلادل شدن، پر شدن. مملو شدن: حوض دلادل آب شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
، سخت برآمده، چنانکه شکم زنی آبستن نزدیک به زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حلیل. (ترجمان علامه) ، جمع واژۀ حلیله. (دهار) : و حلائل ابنائکم. (قرآن 23/4)
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
دلائل. جمع واژۀ دلیل در تداول زبان فارسی، به معنی برهان و حجت. (از آنندراج). نشانه ها:
گهر داری هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل.
منوچهری.
جواب هر یکی گفته ایم به دلایل عقلی و براهین منطقی. (جامع الحکمتین ص 306). حمداً ﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه). به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه) .آثار و دلایل آن (حیرت) می بینم. (کلیله و دمنه). شواهد قدرت و دلایل صنع و حکمت بدانند. (سندبادنامه ص 3). چون آثار خفت و دلایل صحت تمام شد و هنگام سحر بر قصد اداء فریضه به مسجد رفتم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 329).
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
سعدی.
هر صفتی را دلیل معرفتی هست
روی تو بر قدرت خداست دلایل.
سعدی.
- دلایل آوردن، دلیل آوردن. حجت آوردن:
امروز غره ای به فصاحت که در حدیث
هر نکته را هزار دلایل بیاوری.
سعدی.
رجوع به دلائل و دلیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شرقی بن ابوبکر دلائی، از فاضلان مغرب بود که به سال 1019 هجری قمری در شهر دلاء متولد شد و در سال 1079 در شهر زاویه درگذشت. او راست: شرح الشفاء و حاشیه بر مطول. و نیز نظمهایی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
جمع واژۀ دلدل. (ناظم الاطباء). دلادیل. رجوع به دلدل و دلادیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلایی. نسبت است به دلایه، که شهری است در سواحل بحر اندلس. (از الانساب سمعانی). رجوع به دلایی و دلایه شود
لغت نامه دهخدا
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائل
تصویر قلائل
جمع قلیل، اندک ها کم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلائل
تصویر حلائل
جمع حلیله، زنان شوی دار جمع حلیله زنان شوی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلائل
تصویر جلائل
جمع جلیل، فرمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلادل
تصویر دلادل
جمع دلدل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دلالت (دلاله) توضیح: در فارسی این کلمه را جمع دلیل گویند بمعنی برهانها صحبتها:) جواب هر یکی گفته ایم بدلایل عقلی و براهین منطقی (000 (جامع الحکمتین 306)، برهان، حجت، دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلایل
تصویر دلایل
((دَ یِ))
جمع دلالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ))
ناز، کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ لّ))
واسطه، واسطه در خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلایل
تصویر دلایل
انگیزه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
ادله، براهین، برهان ها، دلیل ها، ظواهرامر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلال
تصویر دلال
Broker, Procurer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلال
تصویر دلال
брокер , посредник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلال
تصویر دلال
Makler, Vermittler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلال
تصویر دلال
брокер , постачальник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلال
تصویر دلال
broker, pośrednik
دیکشنری فارسی به لهستانی