جدول جو
جدول جو

معنی دلایل

دلایل
(دَ یِ)
دلائل. جمع واژۀ دلیل در تداول زبان فارسی، به معنی برهان و حجت. (از آنندراج). نشانه ها:
گهر داری هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل.
منوچهری.
جواب هر یکی گفته ایم به دلایل عقلی و براهین منطقی. (جامع الحکمتین ص 306). حمداً ﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه). به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه) .آثار و دلایل آن (حیرت) می بینم. (کلیله و دمنه). شواهد قدرت و دلایل صنع و حکمت بدانند. (سندبادنامه ص 3). چون آثار خفت و دلایل صحت تمام شد و هنگام سحر بر قصد اداء فریضه به مسجد رفتم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 329).
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
سعدی.
هر صفتی را دلیل معرفتی هست
روی تو بر قدرت خداست دلایل.
سعدی.
- دلایل آوردن، دلیل آوردن. حجت آوردن:
امروز غره ای به فصاحت که در حدیث
هر نکته را هزار دلایل بیاوری.
سعدی.
رجوع به دلائل و دلیل شود
لغت نامه دهخدا