جدول جو
جدول جو

معنی دقول - جستجوی لغت در جدول جو

دقول
(تَ فَتْ تُ)
غایب شدن، درآمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دخول
تصویر دخول
داخل شدن، درآمدن، وارد شدن به جایی یا نزد کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغول
تصویر دغول
مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقول
تصویر عقول
عقلها، خردها، ذهن ها، اندیشه ها، جمع واژۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقول
تصویر بقول
بقل ها، سبزیها، تره ها، دانه ها، میوه ها، جمع واژۀ بقل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَتْ تُ)
برخاستن شهوت علت پشت. (از منتهی الارب). هیجان شهوت ابنه. (ناظم الاطباء). دقف. و رجوع به دقف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دارویی است که برای چشم کوفته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَقْ وا)
نعت مؤنث است از دقی. (از منتهی الارب). مؤنث دقوان. ج، دقایا. (از اقرب الموارد). رجوع به دقوان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
روغن کتان است. (الفاظالادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن فرابافتن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخن بر بستن بر کسی. (زوزنی). سخن بربافتن بر کسی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). افترا کردن، یقال: تقول قولاً، اذا ابتدعه کذباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حقله. مبتلی شدن اسپ و اشتربه بیماری حقله. (منتهی الارب). رجوع به حقله شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حقله، جمع واژۀ حقل. بزه ها و زمینهای سادۀ صالح زراعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظاهر و نمایان شدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). طالع شدن.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بقل. تره ها. (منتهی الارب). ج ، بقل . تره و سبزه که از تخم روید، نه از بیخ. (آنندراج). جمع واژۀ بقل. (فرهنگ نظام). بهر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و پیاز و سیر و تره و دیگر خفریات. (تاریخ قم ص 112). رجوع به بقل شود، نوعی از کوزه باشد که دهن تنگ و گردن کوتاهی دارد، شکم آن پهن و گرد میباشد و آنرا تنگ هم گویند. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تنگ که نوعی از کوزۀ دهن تنگ بود که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است. (ناظم الاطباء) ، یک سوی از قاب بازی. (از برهان) (یادداشت مؤلف) ، بی هنری و بی عقلی. (از برهان). ناهنرمندی. (ناظم الاطباء). ناهنری. (شرفنامۀ منیری) ، رعنایی. (شرفنامۀ منیری) ، جهل ونادانی، یکنوع غلیان سفالینی که غلیان بک نیز گویند. (ناظم الاطباء). غلیانی سفالین از جنس کوزه در قرای فارس متداول است آنرا نیز غلیان بک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، یک نوع بازی در میان کودکان، آنکه به پشت خوابد و پاها را بلند کند، جیک، و آنکه دست و پاها را برزمین گذاشته سرین را بالا نماید بک نامند. (ناظم الاطباء) ، از بازیهای پچول، نام یکی جیک و شکل دیگر را بک خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جانب برآمدۀ قاب یا کعب یا استخوان پژول. مقابل جیک که جانب فرورفتۀ آن است
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ / قُو)
مطابق قول و موافق گفتار. (ناظم الاطباء) : بقول سعدی. بقول مولانا، بی عقلی. بی هنری. (برهان) (ناظم الاطباء). از قبیل توابعاند و هر دو رعنایی و بهتری باشد. (صحاح الفرس). رعنایی و بی هنری باشد. (معیار جمالی: پک و لک). بی عقل و بی هنر آمده و آنرا لک و بک نیز گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج) :
آن یکی بی هنر عزیز چراست
وآن دگر مانده خوار زیر سمک
این علامت نه فرهی باشد
پس چه دعوی کنی بدو بک ولک.
خسروی (از صحاح الفرس).
رجوع به بکخیان شود، بی مغز و میانه تهی که مخفف پوک است، مخفف پتک آهنگران نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به پک و لک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بعیر دقوع الیدین، شتر که هر دو دست را بر زمین میاندازد و میکاود و برمی انگیزد دقعاء و خاک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
که به قول خود وفا نکند. مخلاف. مقابل خوش قول. (یادداشت مؤلف) : این مردی بدقول و بی وفا و بدعهد است. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقول
تصویر مقول
گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقل
تصویر دوقل
پارسی تازی گشته دکل دکل کشتی فرسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقول
تصویر بقول
مطابق قول و موافق گفتار، مانند بقول سعدی و بقول مولانا و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوق
تصویر دقوق
شهری است میانه بغداد و اربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوس
تصویر دقوس
چاه انباشتن، فرو رفتن میخ، تاختن پس دشمن تاختدنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغول
تصویر دغول
عیار مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقول
تصویر دوقول
دو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول
تصویر دخول
داخل شدن، در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدقول
تصویر بدقول
کسی که به قول خود وفا نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقول
تصویر تقول
افترا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقول
تصویر عقول
خردمند، فهم کننده چیزی را، درک کننده دانشها، هوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقول
تصویر نقول
جمع نقل، میمزه ها گزک ها جمع نقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقول
تصویر عقول
((عُ))
جمع واژۀ عقل، دریافتن ها، فهمیدن ها، نیروهای ادراک، کل بسیار دانا و خردمند، سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقول
تصویر مقول
((مَ))
گفته شده، گفتار، محمول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغول
تصویر دغول
((دَ))
مکار، حیله گر، داغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخول
تصویر دخول
((دُ))
داخل شدن، درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقول
تصویر بقول
((بَ))
بنشن، جمع بقولات
فرهنگ فارسی معین
بدعهد، پیمان شکن، سست پیمان
متضاد: خوش قول
فرهنگ واژه مترادف متضاد