جدول جو
جدول جو

معنی دقه - جستجوی لغت در جدول جو

دقه
(دُقْ قَ)
خاک نرم که بباد رفته شود از زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دقق، دیگ افزار. (منتهی الارب). توابل از ابزار، ملح و نمک. (از اقرب الموارد) ، نمک با دیگ افزار آمیخته، یا نمک کوفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیوری است اهل مکه را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کزبره و گشنیز، که فروشندگان مکه آنرا بدین نام خوانند. (از اقرب الموارد) ، شتران کوچک و خرد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، جمال و حسن. (منتهی الارب) ، معی ثالث. دقاق. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دقاق شود
لغت نامه دهخدا
دقه
(دُقْ قَ)
ابن عبابه بن اسمأبن خارجه. در عرب به جنون او مثل زنند و گویند: هو أجن من دقه. (از مجمع الامثال میدانی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دقه
(دَقْقَ)
خال کوفته بر اعضا. نقطه های سیاهی را گویند که از سوزن بر دست و پای مردان و زنان زنند و بجای آن نیل و سرمه... که جای آنها نیلی شود، و در عرف نوعی است از زینت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دقه
(دَقْ قَ / قِ)
چوبی که به آن چیزی را کوبند، لباس گدائی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دقه
(تَ فَتْ تُ)
باریک شدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ضد غلظه، کوچک و صغیر شدن، مخفی و غامض شدن چیزی، انداختن چیزی را بر چیزی دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دقه
(دِقْ قَ)
باریکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقت. و رجوع به دقت شود، هیئت شکستن. (منتهی الارب) ، فرومایگی. (منتهی الارب). خساست. (اقرب الموارد) ، خردی. (منتهی الارب). ضد و خلاف ’عظم’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دقه
باریکی، دقت
تصویری از دقه
تصویر دقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدقه
تصویر حدقه
سیاهی چشم، مردمک چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ قَ)
سیاهی چشم. (دستور اللغه) (دهار). سواد عین. سیاهۀ چشم. (ربنجنی). حندر: از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقۀ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 291). ج، حدق، حداق، احداق. (منتهی الارب)، چشمخانه. کاسۀ چشم. (بحر الجواهر). حلقۀ چشم. در آنندراج این معنی را با تلفظ (ح ق ) بنقل از بعضی محققین آورده است: اهل دیگر شهرها و موضعهای محفوظه مانند حدقۀ چشم شتر فرودآمده بودند. (تاریخ قم ص 301). جلسی ّ، گرداگرد حدقۀ چشم. (منتهی الارب). و صاحب غیاث گوید: حدقه، بفتحات،سیاهی چشم، از قاموس و منتخب و کنز و صراح و بحر الجواهر. و بعض محققین چنین نوشته اند که حدقه، بفتحات سیاهی چشم و حدقه بالفتح به معنی کاسۀ چشم آمده است، اول مأخوذاز حدق بفتحتین که بادنجان باشد، بمناسبت سیاهی لون. و به معنی دوم مأخوذ از حدق بالفتح که مصدر است به معنی گرد چیزی فروگرفتن. چون کاسۀ چشم جوهر چشم را گرد فروگرفته است لهذا کاسۀ چشم را حدقه گفتند.
- حدقۀ صغیره، به به. ببک. نی نی. مردم. مردمک
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
کاسۀ چشم. (آنندراج). رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ لَ)
شهری است درمصر بر شعبه ای از رود نیل، که با دمیاط چهار فرسخ وبا دمیره شش فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دقمه
تصویر دقمه
پیشدهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقم
تصویر دقم
اندوه از بدهکاری شکسته دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقله
تصویر دقله
گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقر
تصویر دقر
مرغزار پر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقت
تصویر دقت
باریکی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفه
تصویر دفه
دفته دفتین
فرهنگ لغت هوشیار
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقن
تصویر دقن
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمه
تصویر دمه
آلت دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله
تصویر دله
چشم چران، هرزه و ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدقه
تصویر حدقه
کاسه چشم، سیاهی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهه
تصویر دهه
هر قسمت ده تائی از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدقه
تصویر حدقه
((حَ دَ قِ))
مردمک چشم، جمع حدقات، احداق، در فارسی، کاسه چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقه
تصویر حقه
نیرنگ، ترفند، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دقت
تصویر دقت
تیزنگری، ریزبینی، باریک بینی، موشکافی
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم، خانه چشم، چشم خانه، کاسه چشم، حفره چشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از نام های معمول برای بانوان
فرهنگ گویش مازندرانی