سیاهی چشم. (دستور اللغه) (دهار). سواد عین. سیاهۀ چشم. (ربنجنی). حندر: از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقۀ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 291). ج، حدق، حداق، احداق. (منتهی الارب)، چشمخانه. کاسۀ چشم. (بحر الجواهر). حلقۀ چشم. در آنندراج این معنی را با تلفظ (ح ق ) بنقل از بعضی محققین آورده است: اهل دیگر شهرها و موضعهای محفوظه مانند حدقۀ چشم شتر فرودآمده بودند. (تاریخ قم ص 301). جلسی ّ، گرداگرد حدقۀ چشم. (منتهی الارب). و صاحب غیاث گوید: حدقه، بفتحات،سیاهی چشم، از قاموس و منتخب و کنز و صراح و بحر الجواهر. و بعض محققین چنین نوشته اند که حدقه، بفتحات سیاهی چشم و حدقه بالفتح به معنی کاسۀ چشم آمده است، اول مأخوذاز حدق بفتحتین که بادنجان باشد، بمناسبت سیاهی لون. و به معنی دوم مأخوذ از حدق بالفتح که مصدر است به معنی گرد چیزی فروگرفتن. چون کاسۀ چشم جوهر چشم را گرد فروگرفته است لهذا کاسۀ چشم را حدقه گفتند. - حدقۀ صغیره، به به. ببک. نی نی. مردم. مردمک