- حدقه
- کاسه چشم، سیاهی چشم
معنی حدقه - جستجوی لغت در جدول جو
- حدقه
- سیاهی چشم، مردمک چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم
- حدقه ((حَ دَ قِ))
- مردمک چشم، جمع حدقات، احداق، در فارسی، کاسه چشم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چنبر، چنبره
رستخیز، قیامت
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
زغن از پرندگان
بستان، باغ
چشم بر جسته، گلمژه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
هر چیز مدور بشکل دایره
آنچه بدرویش دهند در راه خدایتعالی، آنچه در راه خدا به بینوایان بدهند
هر چیز گرد و دایره شکل مثلاً حلقه های زنجیر، نوعی انگشتر ساده که به ویژه به نشانۀ نامزدی یا متاهل بودن به دست می کنند، واحد شمارش برخی چیزهای گرد مثلاً یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم،
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
شصت و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه
آنچه در راه خدا به بینوایان می دهند به جهت ثواب، چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق می دهد، صدقۀ سر، صدقه سری
گوژ، برآمدگی، برجستگی در پشت، برآمدگی در زمین، کار دشوار
کجک سه شاخه
مدقه در فارسی دسته هاون، مادگی گیاه، کدنک کوتنگ چوبی که بدان گازران جامه را کوبند
جوش چشم
باغ، بوستان
نیرنگ، ترفند، فریب
باریکی، دقت
تکی
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
مذاهب حقه، ثابت، راست
راست، درست مثلاً دعاوی حقه
حدقه، سیاهی چشم، مردمک چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم
مکر، حیله، فریب، نارو، دغلی، احتیال، غدر، تنبل، خدعه، ترب، اشکیل، خاتوله، روغان، کلک، ستاوه، چاره، ترفند، کید، دلام، قلّاشی، گربه شانی، شید، شکیل، دستان، ریو، گول، تزویر، نیرنگ، دویل
قوطی، ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر می گذارند
ظرف سفالی کوچکی که در سر وافور یا قلیان شیره می گذارند و تریاک یا شیره را به آن می چسبانند و دود می کنند
حقۀ کاووس: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،برای مثال چو قند از حقۀ کاووس دادی / شکر کالای او را بوس دادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
قوطی، ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر می گذارند
ظرف سفالی کوچکی که در سر وافور یا قلیان شیره می گذارند و تریاک یا شیره را به آن می چسبانند و دود می کنند
حقۀ کاووس: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
((حُ قِّ))
فرهنگ فارسی معین
ظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر، کوزه مانندی کوچک از جنس سفال یا چینی که روی آن سوراخ ریزی دارد، آن را به سر وافور نصب می کنند برای کشیدن تریاک، حیله گر، زرنگ
Trick