هر چیز لزج را گویند که به دست و پا چسبد، مانند دوشاب و غیره. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، چیزی را گویند که بر آن شیره و دوشاب و عسل مالیده شود و به دست و پا چسبد، وآنرا دج هم گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
هر چیز لزج را گویند که به دست و پا چسبد، مانند دوشاب و غیره. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، چیزی را گویند که بر آن شیره و دوشاب و عسل مالیده شود و به دست و پا چسبد، وآنرا دُج هم گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
بازداشتن کسی را و محروم گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر روی زدن کسی را، یا عام است. (از منتهی الارب) ، با تمام مشت زدن کسی را: دقن فی لحی الرجل. (از اقرب الموارد)
بازداشتن کسی را و محروم گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر روی زدن کسی را، یا عام است. (از منتهی الارب) ، با تمام ِ مشت زدن کسی را: دقن فی لحی الرجل. (از اقرب الموارد)
ریش یا لحیه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). اهل بغداد و عامۀ مصریها نیز آنرا بدین معنی بکار میبرند و آن فصیح نیست. (از ذیل اقرب الموارد از اساس و تاج) ، لغتی در ذقن است که زنخ باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
ریش یا لحیه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). اهل بغداد و عامۀ مصریها نیز آنرا بدین معنی بکار میبرند و آن فصیح نیست. (از ذیل اقرب الموارد از اساس و تاج) ، لغتی در ذقن است که زنخ باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن