مالیدن چیزی را و نرم و تابان گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک بمالیدن اندام. (المصادرزوزنی). نیک بمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). به دست مالیدن بدن را و مالش دادن. (غیاث) (آنندراج) ، ادب دادن کسی را روزگار و آزموده کار گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مالش. مالیدن. مالش دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دلک خشن، مالش با رگوئی خشن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مالیدن چیزی را و نرم و تابان گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک بمالیدن اندام. (المصادرزوزنی). نیک بمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). به دست مالیدن بدن را و مالش دادن. (غیاث) (آنندراج) ، ادب دادن کسی را روزگار و آزموده کار گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مالش. مالیدن. مالش دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دلک خشن، مالش با رگوئی خشن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جامۀ کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان). جامۀ پیش باز آستین کوتاه. (آنندراج) (انجمن آرا). درلیک. ترلک. ترلیک. لباچه. صدره. شاماکچه: باداقبای ملک به بالای قد تو وآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی. نجیب الدین جرباذقانی (از آنندراج)
جامۀ کوتاه قد آستین کوتاه پیش واز. (برهان). جامۀ پیش باز آستین کوتاه. (آنندراج) (انجمن آرا). درلیک. ترلک. ترلیک. لباچه. صدره. شاماکچه: باداقبای ملک به بالای قد تو وآنگه بزیر دامن جاه تو درلکی. نجیب الدین جرباذقانی (از آنندراج)
تصغیر دل. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دل کوچک. دل خرد. رجوع به دل شود. - امثال: دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد، به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام). ، زیوری است از یشم یا جواهری دیگرکه به طلا گیرند و به گردن آویزند، دفعو دور کردن به دست. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
تصغیر دل. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دل کوچک. دل خرد. رجوع به دل شود. - امثال: دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد، به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام). ، زیوری است از یشم یا جواهری دیگرکه به طلا گیرند و به گردن آویزند، دفعو دور کردن به دست. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
صورتی از غولک و کولک. کوزۀ سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد که مسکوک در آن فروتوان ریخت و جز با شکستن کوزه بیرون نتوان کرد و کودکان پولهای خود در آن ذخیره کنند و پس از پرشدن کوزه بشکنند و بیرون آرند. رجوع به غلک شود
صورتی از غولک و کولک. کوزۀ سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد که مسکوک در آن فروتوان ریخت و جز با شکستن کوزه بیرون نتوان کرد و کودکان پولهای خود در آن ذخیره کنند و پس از پرشدن کوزه بشکنند و بیرون آرند. رجوع به غلک شود
خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). نخل پربار. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واحد آن دقله. (از اقرب الموارد) : یکی قطره باشد ز آغاز سیل یکی برگ باشد ز اول دقل. ناصرخسرو. خود تو دانی کآفتاب اندر حمل تا چه گوید با نبات و با دقل. مولوی. ، خرمای بلایه، و آنکه او را اسمی بخصوص و از انواع مشهوره نباشد. (منتهی الارب). خرمای بد و خرمای خشک. (دهار). خرمای زبون. (غیاث) (آنندراج). پست ترین نوع خرما. (از اقرب الموارد) : خرد شحنه را هوا مکنید رطب پخته را دقل منهید. خاقانی. - دقل شاهانی، نوعی خرما است در جیرفت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، در بیت ذیل از سنائی این کلمه آمده است و چون مرادف خشک گشتن استعمال شده ظاهراً معنی خشک دارد: یافت در خانه صاعی از خرما دقل و خشک گشته تا به نوا. ، تیر کشتی. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). دکل، که چوب وسط کشتی باشد که برای شراع بندند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) (از اقرب الموارد) ، بیل کشتی. (دهار)
خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). نخل پربار. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واحد آن دقله. (از اقرب الموارد) : یکی قطره باشد ز آغاز سیل یکی برگ باشد ز اول دقل. ناصرخسرو. خود تو دانی کآفتاب اندر حمل تا چه گوید با نبات و با دقل. مولوی. ، خرمای بلایه، و آنکه او را اسمی بخصوص و از انواع مشهوره نباشد. (منتهی الارب). خرمای بد و خرمای خشک. (دهار). خرمای زبون. (غیاث) (آنندراج). پست ترین نوع خرما. (از اقرب الموارد) : خرد شحنه را هوا مکنید رطب پخته را دقل منهید. خاقانی. - دقل شاهانی، نوعی خرما است در جیرفت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، در بیت ذیل از سنائی این کلمه آمده است و چون مرادف خشک گشتن استعمال شده ظاهراً معنی خشک دارد: یافت در خانه صاعی از خرما دقل و خشک گشته تا به نوا. ، تیر کشتی. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). دکل، که چوب وسط کشتی باشد که برای شراع بندند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) (از اقرب الموارد) ، بیل کشتی. (دهار)
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)
چوب خرد از دو چوب که دربازی الک دولک بکار رود. مقلا. پل. قلی. چوب کوتاه در بازی الک دولک که آن را با الک زنند و به هر جا خواهند پرتاپ کنند. (یادداشت مولف). رجوع به مادۀ الک دولک شود
چوب خرد از دو چوب که دربازی الک دولک بکار رود. مقلا. پل. قلی. چوب کوتاه در بازی الک دولک که آن را با الک زنند و به هر جا خواهند پرتاپ کنند. (یادداشت مولف). رجوع به مادۀ الک دولک شود
نام مسخره ای که تلخک نامیده می شود، کسی که مردم را بخنده وامیدارد، تلخک پارسی است دلغک تلخک نام نهاده بر خریشی در دربار محمود غزنوی خریش لوده شوخ کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده آور برای تفریح دیگران میکرد لوده مسخره، کسی که در بند بازی و نمایشهای سیرکی ادای هنر پیشه اصلی را در آورد و بدین وسیله مردم را بخنداند یالانچی
نام مسخره ای که تلخک نامیده می شود، کسی که مردم را بخنده وامیدارد، تلخک پارسی است دلغک تلخک نام نهاده بر خریشی در دربار محمود غزنوی خریش لوده شوخ کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده آور برای تفریح دیگران میکرد لوده مسخره، کسی که در بند بازی و نمایشهای سیرکی ادای هنر پیشه اصلی را در آورد و بدین وسیله مردم را بخنداند یالانچی
کوزه سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد و کودکان پولهای خود را در آن دخیره کنند نادرست نویسی غلک آوندی گلین یاتوپالی که درآن پشیز ریزند ظرفی گلین یا فلزی که کودکان پول خود را در آن اندازند و جمع کنند
کوزه سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد و کودکان پولهای خود را در آن دخیره کنند نادرست نویسی غلک آوندی گلین یاتوپالی که درآن پشیز ریزند ظرفی گلین یا فلزی که کودکان پول خود را در آن اندازند و جمع کنند