جدول جو
جدول جو

معنی دقرار - جستجوی لغت در جدول جو

دقرار
(دِ)
ازار کشتیبان. (منتهی الارب). تبّان. (اقرب الموارد). ج، دقاریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دقرار
شلوار
تصویری از دقرار
تصویر دقرار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرار
تصویر قرار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقرار
تصویر اقرار
با گفتن یا نوشتن، کاری یا امری را پذیرفتن، اعتراف کردن به امری به سود دیگری و به زیان خود، اعتراف، بروز دادن، خستو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
زمین سرسبز و بسیار آب و رطوبت و پرگیاه: أرض دقراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مزینه. (از معجم البلدان)
عمرانی گوید: جایی است در روم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
از نامهای عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُرْ را)
درر. جمع واژۀ دار: نوق درار، ناقه های بسیارشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ رِ)
بموجب. بنابر. بشرح: بقرار مسموع، بموجب سخن شنیده شده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ثابت کردن کسی را در کاری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پایداری و ثبات و قرار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ازار. ج، دقاریر. (منتهی الارب). و رجوع به دقرار شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
چوبهای وادیج رز. (از منتهی الارب). چوبی است که در زمین نصب میشود و شاخه های درخت مو بر آن قرار داده شود. واحد آن دقرانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرار
تصویر اقرار
سخنی را اعتراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقران
تصویر دقران
دار بست برای مو رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقرار
تصویر بقرار
بموجب، بنابر، بشرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار
تصویر قرار
((قَ))
پابرجا شدن، آرام گرفتن، پایداری، استواری، صبر، شکیبایی، عهد، پیمان، حکم موقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرار
تصویر اقرار
((اِ))
بروز دادن، مقر آمدن، آشکار گفتن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار
تصویر قرار
پیمان، نهش، هال، دیدار
فرهنگ واژه فارسی سره
ابراز، اذعان، اظهار، اعتراف، تقریر، خستویی
متضاد: انکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، 10، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرامش، تاب و توان، کارگر قراردادی سالیانه که اربابان
فرهنگ گویش مازندرانی