جدول جو
جدول جو

معنی دفیله - جستجوی لغت در جدول جو

دفیله
حرکت نمایشی مانکن ها در سالن های نمایش لباس، رژه
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
فرهنگ فارسی عمید
دفیله
(دِ لِ)
عمل به رده رفتن و گذشتن گروهی از برابر کسی یا جمعی. عمل گذشتن سربازان، ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه، هیئت دولت، اولیای امور، فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه. (لغات فرهنگستان).
- دفیله رفتن، گذشتن و به راه روانه شدن گروهی چون سربازان و ورزشکاران از برابر کسی یا جمعی. گذشتن سربازان و ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه و هیئت دولت و اولیای امور و فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه رفتن. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
دفیله
فرانسوی رژه عمل گذشتن سربازان ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه هیئت دولت اولیای امور فرماندهان و غیره رژه
فرهنگ لغت هوشیار
دفیله
((دِ))
رژه
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلیله
تصویر دلیله
(دخترانه)
معشوقه، نام زنی که سبب گرفتار شدن شمشون شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیله
تصویر فیله
گوشت مرغوب، نرم و بدون استخوان
مؤنث واژۀ فیل، فیل مؤنث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، پول یا چیز دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند، گنج
فرهنگ فارسی عمید
از نماز های نافله که دو رکعت است و میان نماز مغرب و عشا خوانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
گوشتی لطیف و لغزان که از آن مخصوصاً برای کباب استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
جمع واژۀ فیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
دف کوچک. (از آنندراج). دایرۀ حلقه داری که در جشنها می نوازند. (ناظم الاطباء). دایره زنگی
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
به معنی مخصوص بچشم، یکی از رؤسای رؤبین که در عصیان قورح شریک بود، (سفر اعداد 16: و 26:9- سفر تثنیه 11:6 مزامیر 106:17) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
راه روشن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. واقع در 20هزارگزی شمال خاوری رزاب و 15هزارگزی جنوب راه شوسۀ مریوان به سنندج. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ لَ)
سختی. یقال: دبلته الدبیله، ای اصابته الداهیه، ریش غربیلک. (منتهی الارب). غلوله که بسبب علتی دیگر در بدن آدمی بهمرسد. قرحۀ بزرگ را گویند که او را غور بزرگ باشد و ریم کندبسیار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دبل. غربیلک. (منتهی الارب). کفگیرک. ورم کلان مدور. (غیاث). ج، دبیلات، لک. (یادداشت مؤلف). آبلۀ بزرگ و سیاه که برآید. (مهذب الاسماء). نزد پزشکان هر ورم عارضی را اگر در اندرون آن موضعی بود که ماده در آن جمع شودآنرا دبیله گویند و اخص از لفظ ورم است و آنچه از این قبیل اورام حاد تشخیص داده شود آنرا خراج نامند. آملی گفته دبیله ورم بزرگ مدوریست که ماده در آن جمع میشود. برخی دیگر گفته اند ورم بزرگیست که دارای دهانه های بسیار می باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و خامی بول سخت بد باشد خاصه اگر آماس دبیله شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
وآن دل که در میان دبیله بکین تست
در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی.
سوزنی.
نیز رجوع بتذکرۀ ضریرانطاکی شود، نوعی از بیماری شکم. (منتهی الارب) ، درد باطن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دخیل. دخیله الرجل، نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لَ)
نام روز نیمۀ ماه رجب
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لَ)
بطنی است از عرب. ابن حبیب گوید: غفیله بن عوف بن سلمه در ’سکون’ است، و غفیله بن قاسط در ربیعه (بنی ربیعه) و غفیله بنت عامر بن عبدالله بن عبید بن عویج عدویه. (از تاج العروس) (منتهی الارب). در انساب آمده، غفلیه بطنی از سکون و از ربیعه بن نزار است. (انساب ورق 410 ب). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ لَ)
نام نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشاء خوانده میشود، و آن دو رکعت است. دررکعت اول پس از حمد این آیات را میخوانند: ’و ذاالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات أن لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین’ (قرآن 87/21 و 88). و در رکعت دوم بعد از حمد این دعا را میخوانند: ’اللهم انی اسئلک بمفاتح الغیب التی لایعلمها الا انت أن تصلی علی محمد و آله و ان تفعل بی کذا و کذا (به جای این کلمه حاجت ذکر میشود) اللهم انت ولی نعمتی القادر علی طلبتی تعلم حاجتی فأسئلک بحق محمد و آله علیه و علیهم السلام لما قضیتها لی’. رجوع به مفاتیح الجنان چ 1360 هجری قمری ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دفینه. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث). ثقل. گنج. خزانه. (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفینه شود: مغفل... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم. (کلیله و دمنه).
ای صورتت ز گوهر معنی خزینه ای
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه ای.
سعدی.
، (اصطلاح حقوق مدنی) مالی است که در زمین یا بنائی دفن شده و برحسب اتفاق و تصادف پیدا شود. مادۀ 173 قانون مدنی دفینه (و به اصطلاح فقهی، کنز) با ’لقطه’ موارد مشترکی پیدا می کند. (از فرهنگ حقوقی) ، گور. قبر. مرقد. مدفن: اندر ذکر مقابر و نواویس و دفینۀ پیغامبران. (مجمل التواریخ والقصص). پس ذکر مقصود کنیم از دفینۀ دانیال. (مجمل التواریخ والقصص). ایوب را دفینه به شام اندر روایت کنند. (مجمل التواریخ والقصص). شموئیل و داود را دفینه به بیت المقدس است. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
أرض دفیئه، زمین گرم، و لیله دفیئه کذلک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفئه. و رجوع به دفئه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
شاه دقیله، گوسپند لاغر و خرد و خوار. ج، دقال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و ابن سیده گوید قاعده جمع دقیله باید دقائل باشد، مگر اینکه بر حذف زائد باشد. (از اقرب الموارد). دقله. و رجوع به دقله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مؤنث افیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به افیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جاؤا بحفیلتهم، آمدند همه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ماده پیل فرانسوی پشت ماز گوشتی لطیف و لغزان که در حیوان قرار دارد و از آن مخصوصا برای کباب استفاده می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیله
تصویر دلیله
مونث دلیل گواه روشن پروهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیله
تصویر دبیله
شکم کلن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیله
تصویر غفیله
نام نمازیست که میان نماز مغرب و عشا می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
((دَ نِ))
گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند، جمع دفاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((لِ))
راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((فِ لَ))
پست، فرو مایه، کم عقل
فرهنگ فارسی معین
((غُ فَ یا فِ لِ یا لَ))
نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص
فرهنگ فارسی معین
کنز، گنجینه، گنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب دو شاخه
فرهنگ گویش مازندرانی