خشک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن چنانکه در گیاه و جامه. (اقرب الموارد) ، برخاستن موی بر تن از ترس، سیم دزدیدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
خشک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن چنانکه در گیاه و جامه. (اقرب الموارد) ، برخاستن موی بر تن از ترس، سیم دزدیدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
از کار شدن موی سر از ناانداختن روغن مدتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از کار بشدن موی از بی روغنی. (تاج المصادر بیهقی). خشک بودن سر از دیر مالیدن روغن. - حفوف ارض، خشک شدن تره و سبزه زمین. خشک بودن گیاه زمین. ، رفتن شنوائی بتمام. - حفوف سمع، رفتن همه شنوائی و کر شدن. ، گرد برگرد برآوردن. گرد چیزی برآوردن. (زوزنی). گرد چیزی برآوردن، حفوف شارب،نیک بریدن بروت تا آنکه لب روت و ساده گردد. گرفتن موی بروت بتمام. - حفوف رأس، نیک بریدن موی سر تا ساده گردد و رت شود. گرفتن موی سر بتمام
از کار شدن موی سر از ناانداختن روغن مدتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از کار بشدن موی از بی روغنی. (تاج المصادر بیهقی). خشک بودن سر از دیر مالیدن روغن. - حفوف ارض، خشک شدن تره و سبزه زمین. خشک بودن گیاه زمین. ، رفتن شنوائی بتمام. - حفوف سمع، رفتن همه شنوائی و کر شدن. ، گرد برگرد برآوردن. گرد چیزی برآوردن. (زوزنی). گرد چیزی برآوردن، حفوف شارب،نیک بریدن بروت تا آنکه لب روت و ساده گردد. گرفتن موی بروت بتمام. - حفوف رأس، نیک بریدن موی سر تا ساده گردد و رت شود. گرفتن موی سر بتمام
دف ساز. (منتهی الارب). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد با روی چو مه حسن تمامی دارد دفاف خوش آوازنکوروست از آن در دائرۀ حسن مقامی دارد. سیفی (از آنندراج). ، دف فروش. (دهار). صاحب و دارندۀ دف. (از اقرب الموارد از لسان) ، دف زن. (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی
دف ساز. (منتهی الارب). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد با روی چو مه حسن تمامی دارد دفاف خوش آوازنکوروست از آن در دائرۀ حسن مقامی دارد. سیفی (از آنندراج). ، دف فروش. (دهار). صاحب و دارندۀ دف. (از اقرب الموارد از لسان) ، دف زن. (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی
قریب زمین پریدن طائر یا بر زمین نشسته جنبانیدن هر دو بال را. (از منتهی الارب). حرکت دادن پرنده دو بال خود را، چون کبوتر. و در حدیث است که ’یؤکل ما دف لا ما صف’، یعنی پرنده ای که در پرواز بالهای خود را حرکت دهد، چون کبوتر، نه آنکه بال خود را بهم نزند، چون کرکس و نسر. (از اقرب الموارد). پریدن مرغ بر روی زمین. (تاج المصادر بیهقی). جنبش بال طیر گاه پریدن.مقابل صفیف. بهم زدن بال در طائر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : الثانی (من محرمات الطیر) ما کان صفیفه أکثر من دفیفه. (شرایع محقق حلی). و رجوع به دف ّ شود، نرم رفتن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن با نرمی و سبکی. (از اقرب الموارد)، نرم ازرفتار شتر. (منتهی الارب). حرکت کردن شتران با نرمی. (از اقرب الموارد). دف ّ. و رجوع به دف شود، رفتار نرم. (منتهی الارب)، امکان پذیر و مهیا شدن امر برای کسی. (از اقرب الموارد)
قریب زمین پریدن طائر یا بر زمین نشسته جنبانیدن هر دو بال را. (از منتهی الارب). حرکت دادن پرنده دو بال خود را، چون کبوتر. و در حدیث است که ’یؤکل ما دف لا ما صف’، یعنی پرنده ای که در پرواز بالهای خود را حرکت دهد، چون کبوتر، نه آنکه بال خود را بهم نزند، چون کرکس و نسر. (از اقرب الموارد). پریدن مرغ بر روی زمین. (تاج المصادر بیهقی). جنبش بال ِ طیر گاه ِ پریدن.مقابل صفیف. بهم زدن بال در طائر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : الثانی (من محرمات الطیر) ما کان صفیفه أکثر من دفیفه. (شرایع محقق حلی). و رجوع به دَف ّ شود، نرم رفتن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن با نرمی و سبکی. (از اقرب الموارد)، نرم ازرفتار شتر. (منتهی الارب). حرکت کردن شتران با نرمی. (از اقرب الموارد). دَف ّ. و رجوع به دف شود، رفتار نرم. (منتهی الارب)، امکان پذیر و مهیا شدن امر برای کسی. (از اقرب الموارد)
بندۀ گریخته. (منتهی الارب). برده ای که ازترس مولایش و یا از رنج کار گریخته باشد ولی از شهر خارج نگشته، گویی که خود را در خانه های شهر دفن کرده است. (از اقرب الموارد) ، شتر رمیده، یا آنکه بی حاجت همچو گریختگان هر سو رود از مردم و شتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه که عادتش چنان باشد که در آبخور میان و وسط شتران بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حسب دفون، اصل و نسب که مشهور نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رجل دفون، شخص خامل و گمنام. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
بندۀ گریخته. (منتهی الارب). برده ای که ازترس مولایش و یا از رنج کار گریخته باشد ولی از شهر خارج نگشته، گویی که خود را در خانه های شهر دفن کرده است. (از اقرب الموارد) ، شتر رمیده، یا آنکه بی حاجت همچو گریختگان هر سو رود از مردم و شتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه که عادتش چنان باشد که در آبخور میان و وسط شتران بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حَسَب دفون، اصل و نسب که مشهور نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رجل دفون، شخص خامل و گمنام. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر