جدول جو
جدول جو

معنی دفعهً - جستجوی لغت در جدول جو

دفعهً
(نَ فَ بَ مَ دَ)
ناگهان. ناگاه. یکباره. مغافصهً. از ناگاه. از ناگهان. بی خبر. غفلهً. بدون خبر. (ناظم الاطباء). فوراً.
- دفعهً واحده، یک باره. یک دفعه. بیکبار. بیکباره: پادشاه اسلام... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گشته و عموم مردم بدان معتاد شده اند دفع آن دفعهً واحده نتوان کرد، بطریق تأنی میسر شود. (تاریخ غازانی ص 274)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفعه
تصویر دفعه
یک بار، یک نوبت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ گُ تَ)
مقابل تدریجاً. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعهً. و رجوع به دفعه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
باران که بیک بار آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پارۀ باران. (دهار). آب تیز. تیزآب. اول سیل. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، دفع، دفعات، آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شاخ آب. (دهار) ، آنچه جاری شود از باران و یا از خون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ / عِ)
دفعه. دفعت. بار. وهله. مرحله. (فرهنگ فارسی معین). باره. مرتبه. (ناظم الاطباء). یک نوبت. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی). کرّه. کرت. پی. نوبه. نوبت. دست. مره: امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی).
- اول دفعه، نخستین بار: بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم. (تاریخ بیهقی).
- بیکدفعه، بیکبار. با هم. در یک وهله:
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
- ، در یک نوبت: این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).
- دفعه بدفعه، نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی. (ناظم الاطباء).
- یکدفعه، دفعهً. ناگهان. فجاءهً. بطور ناگهانی.
- امثال:
حرف را به آدم یک دفعه می زنند. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
یک بار. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). ج، دفعات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان کشکوئیۀشهرستان رفسنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفعه
تصویر دفعه
یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفعه
تصویر دفعه
((دَ عِ))
بار، نوبت، مرحله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفعه
تصویر دفعه
بار
فرهنگ واژه فارسی سره
بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله
فرهنگ واژه مترادف متضاد