جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دفعه

دفعه

دفعه
یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه
دفعه
فرهنگ لغت هوشیار

دفعه

دفعه
باران که بیک بار آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پارۀ باران. (دهار). آب تیز. تیزآب. اول سیل. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، دُفَع، دُفَعات، آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شاخ آب. (دهار) ، آنچه جاری شود از باران و یا از خون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دفعه

دفعه
دفعه. دفعت. بار. وهله. مرحله. (فرهنگ فارسی معین). باره. مرتبه. (ناظم الاطباء). یک نوبت. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی). کَرّه. کرت. پی. نوبه. نوبت. دست. مره: امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی).
- اول دفعه، نخستین بار: بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم. (تاریخ بیهقی).
- بیکدفعه، بیکبار. با هم. در یک وهله:
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
- ، در یک نوبت: این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).
- دفعه بدفعه، نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی. (ناظم الاطباء).
- یکدفعه، دفعهً. ناگهان. فجاءهً. بطور ناگهانی.
- امثال:
حرف را به آدم یک دفعه می زنند. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا

دفعه

دفعه
یک بار. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). ج، دَفعات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دفعه

دفعه
ده کوچکی است از دهستان کشکوئیۀشهرستان رفسنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا