فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) : هر گلی پژمرده میگردد ز دهر مرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش. فردوسی. فرودآمد از اسب و بفشارد دست پر از خنده بر تخت زرین نشست. فردوسی. تعویذ وفا برون کن از گردن ورنه به جفا گلوت بفشارد. ناصرخسرو. ، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)
فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) : هر گلی پژمرده میگردد ز دهر مرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش. فردوسی. فرودآمد از اسب و بفشارد دست پر از خنده بر تخت زرین نشست. فردوسی. تعویذ وفا برون کن از گردن ورنه به جفا گلوت بفشارد. ناصرخسرو. ، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)