جدول جو
جدول جو

معنی دفجاردن - جستجوی لغت در جدول جو

دفجاردن
مرتب کردن، خدمت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افشاردن
تصویر افشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، فشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ شُ دَ)
خستن. مجروح کردن. افگاردن (با کاف پارسی). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ کَ دَ)
افشاردن. پالودن.
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ کَ دَ)
فگاردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ دَ)
شپلیدن. (از آنندراج). فشار دادن. (ناظم الاطباء) :
بمستی و بهشیاری بگاه خواب وبیداری
همی تا از منش پالان و افسارست افشارم.
سوزنی.
آرزو دارم که در آغوش تنگ آرم ترا
هرقدر افشرده ای دل را بیفشارم ترا.
؟ (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
مهیا و مستعد کردن. آماده کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ رَ / رِ کَدَ)
فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) :
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.
فردوسی.
فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.
فردوسی.
تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ دَ)
خستن. مجروح کردن. افگاردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فگاردن
تصویر فگاردن
مجروح کردن، افگاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجاردن
تصویر آجاردن
((دَ))
از حد گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
((فِ دَ))
عصاره گرفتن، محکم کردن، افشردن
فرهنگ فارسی معین
بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشیدن، پر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگردان
فرهنگ گویش مازندرانی