- دغول
- عیار مکار
معنی دغول - جستجوی لغت در جدول جو
- دغول ((دَ))
- مکار، حیله گر، داغول
- دغول
- مکار، حیله گر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سختی ها، آسیب ها، پتیاره ها
جمع دغل، تباهی ها بیمگاه ها درختستان ها
ابر ناکی
بچه پیل، بچه گرگ ، زندگانی فراخ، پر بسیار
ترکی کودک، دلدار
مکار، حیله گر
داخل شدن، در آمدن
گوناگونی
جمع شغل، کار ها پیشه ها
داخل شدن، درآمدن، وارد شدن به جایی یا نزد کسی
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
عمیق گود ژرف: از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان. خاصه هر دم (شب) جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول، راه دور و دراز: تا (مر) عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. (مثنوی. نیک. 86: 1) توضیح همچنانکه} عمیق) (معنی اول کلمه) در عربی بمعنی دور و دراز است چنانکه در قران آمده: من کل فج عمیق (راه دور و دراز) نغول هم بمعنی دور و دراز استعمال شده، تمام و کامل: فلانی در فلان هنر نغول است، کنده ای که در کوه و صحرا برای گوسفندان سازند آغل. پوشش نردبان و آن چنانست که نردبان را مسقف سازند و آن سقف را نغول گویند، نردبان مسقف
زاغه
مکار، حیله گر، دغول
مکار، حیله گر
نغل ها، گودها، گودال ها، آغل های گوسفند در کوه و صحرا، جمع واژۀ نغل
حیله و نادرستی
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
تاخیر و درنگ در کاری
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹) ، حیله، مکر
موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بد هیکل
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار،برای مثال گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار،
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت،
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
دولت ها، دارایی ها، ثروتها، مالها، حکومتها، جمع واژۀ دولت
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، ظرف آب کشی، دلو
یغام بغامه بافته پندار که آدمی را بفریبد و به گمراهی کشاند غول به آرش های شوغا آغل گوش و غولی که بر گردن ستور خرمن کوب می نهند و دست و بازو پارسی است
مزور، حیله گر