جدول جو
جدول جو

معنی دغوات - جستجوی لغت در جدول جو

دغوات
(دَ غَ)
جمع واژۀ دغوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل ذودغوات و ذودغیات، شخصی که بر یک خلق و یک سخن باقی نمی ماند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
دعوت ها، فراخواندن کسانی به مهمانی یا برای کاری، دعاها، خواهش ها و طلب ها، جمع واژۀ دعوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدوات
تصویر غدوات
غدات ها، بامدادها، اول روزها، صبح زودها، سپیده دم ها، پگاه ها، صبح ها، غادیه ها، بامدادان ها، بامگاه ها، صباح ها، غدوها، صدیع ها، علی الصباح ها، باکرها، صبح بام ها، صبحدم ها، صبحگاه ها، بام ها، جمع واژۀ غدات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوات
تصویر غوات
غاوی ها، گمراهان و نومیدها، جمع واژۀ غاوی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعوه. جمع دعوت که به معنی دعا است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دعا شود:
قوافل دعوات از زمانه در همه وقت
رفیق کوکبۀ صبح کاروان مساست.
سلمان (ازآنندراج).
- مجیب الدعوات، اجابت کننده دعاها. یکی از نامهای خدای تعالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
جمع واژۀ دغوه. (منتهی الارب). جمع واژۀ دغیه. (ناظم الاطباء). رجوع به دغوه و دغیه و دغوات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
جمع واژۀ غداه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نخله بک صالح. وی دارای سمت عالی دولتی در مصر بود. او راست: تاریخ الخلفاء که آنرا به فرانسه نوشته و بعد به تازی برگردانده است (1013 میلادی). (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سیاهی دان. (منتهی الارب). دویت. ظرف مرکب برای نوشتن. آمه. مرکب دان. دوده دان. خوالستان. مداددان. لیقه دان. حبردان. قاروره. خوالسته. (یادداشت مؤلف). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج، دوی ّ و دوی ّ. (از آنندراج) (از غیاث). رحیم. کتاب. (منتهی الارب). محبر. محبره. (منتهی الارب) (دهار). ام العطایا. ام المنایا. (المرصع). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. (از ناظم الاطباء). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج، دوی ً و دوی ّ، دوی ّ، دویات. (از اقرب الموارد) :
دوات و قلم خواست ناپاک زن
به آرام بنشست با رای زن.
فردوسی.
بیامد دبیر خردمند و راد
دوات و قلم پیش دانا نهاد.
فردوسی.
ترا در دوات است و قرطاس کار
ز لشکر که گفتت که مردم شمار.
فردوسی.
دوات و قلم خواست، چینی حریر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی.
به سمن زار درون لالۀ نعمان بسیار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.
منوچهری.
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ.
ابوحنیفۀ اسکافی.
امیر فرمود تا دوات آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). گوهرآیین را گفت (مسعود) دویت و کاغذ عبدالغفار را ده، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153).
جز درختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات.
ناصرخسرو.
دوات و قلم خواست و بر پارۀ کاغذ نبشت. (نوروزنامه).
بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن
بربسته چون قلم به ثناهای تو میان.
وطواط.
چون لیقۀ دوات کهن گشته
پوسیده گوشت در تن مردارش.
خاقانی.
تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او
من روز و شب جهان سخندان شناسمش.
خاقانی.
این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر
کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم.
خاقانی.
دوات من ز برون جدول و درون دریاست
نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند.
خاقانی.
گرم شد کز من این خطاب شنید
بر من بی قلم دوات کشید.
نظامی.
فرضه، دهان دوات. (منتهی الارب). الفرضه، آنجا که سیاهی بود در دوات. (دهار). الفرضه و الملیقه، آنچه سیاهی در وی بود از دوات. (از السامی فی الاسامی).
- دوات خاصه، محبر یا قلمدان که مخصوص پادشاه بود: پس دوات خاصه پیش آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
، قلمدان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). دوات چهار جزو داشته: محبری، حق ّ، جوبه، طبق. محبری جای قلم بوده و حق ظرفی برنجین یا آهنین که در آن دودۀ مرکب می کرده اند و جوبه یا وقبه جای حق بوده و طبق جلد دوات. (از کتاب الکتاب ابن درستویه) :
چرا دوات گهر داد شاه شرق به تو
درین حدیث تأمل کن و نکو بنگر
دوات را غرض آن بود کاندر آن قلم است
قلم برابر تیغ است بلکه فاضلتر.
فرخی.
گفت کدام عورت پدید آید از آن کس که او را آن سیرت باشد کاندرین رقعه نبشته است که من اندر دوات یافتم و دست اندر گریبان کرد رقعه ای را بیرون آورد. (تاریخ برامکه). وزیر سر دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت و گفت اینک جواب. (نوروزنامه). دوات در موزه داشت برگرفت و ’سیاه’ را یک نقطه زیادت کرد تا سپاه داران شد. (نوروزنامه)، در اصطلاح خراسانیان، بوتۀ زرگری. (یادداشت مؤلف)، پوست حنظل، پوست دانۀ انگور، پوست خربزه (لغتی است در ذال). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غواه. جمع واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران. رجوع به غواه شود: بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافۀکفار را عام است، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 354)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف مرکب برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوات
تصویر غوات
گمراهان نادانان و تباه کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
جمع دعوه، نیودها فراخوانی ها سمیزها جمع دعوت دعاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوات
تصویر دوات
((دَ))
ظرفی که در آن مرکب ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوات
تصویر دوات
مرکب، جوهر
فرهنگ واژه فارسی سره
آمه، جوهردان، دویت، مرکب دان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب ببینید که دوات دارید موردی برای آموختن و آموزاندن می یابید. نه به صورت علم و تحصیل کلاسیک بل که آموختن و آموزاندن به معنی عام. کششی که برای آموختن و تعلیم دادن در ما ایجاد می شود در خواب های ما به صورت یکی از ابزار تحریر مثلا دوات تجسم می یابد. حتی احساس کمبودهای ما در رابطه با دانش اجتماعی و اطلاعات عمومی در خواب های ما متجلی می گردد و این جلوه به شکل قلم، دوات، کتاب، خط کش، کتابخانه و از این قبیل ظاهر می شود. ممکن است احساسی در ما به وجود آید یا سرخوردگی شدیدی پیدا کنیم ولی به زبان می آوریم. چه بسا که این احساس کمبود به یادمان نماند و فراموش کنیم اما ضمیر ناخودآگاه ما ضربه وارد آمده را حفظ می کند و نگه می دارد و در خواب های ما به صوری که گفته شد شکل می بخشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب