جدول جو
جدول جو

معنی دغلیان - جستجوی لغت در جدول جو

دغلیان
(دَ غَلْ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنۀ آن 701 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. این ده در دو محل نزدیک هم به نام دغلیان بالا و پائین قرار دارد وسکنۀ دغلیان پائین 268 تن میباشد. این دهات را داغلیان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برلیان
تصویر برلیان
(دخترانه)
الماس تراش داده شده که درخشش و زیبایی خاصی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دغدغان
تصویر دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
جوشیدن آب یا چیز دیگر، جوشیدن مایع در دیگ، کنایه از به جوش و خروش آمدن، به هیجان آمدن، کنایه از جوش و خروش، هیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
درخشان، درخشنده، براق، شفاف، الماس بی رنگ و شفاف، الماس درشت و گران بها که برای درخشش بیشتر آن را تراش داده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایان
تصویر درایان
در حال حرف زدن، دراینده، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
قلیان، وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
(غَلْ /غِلْ)
لفظ غلیان بمعنی حقه استعمال شود، چرا که آب حقه بسبب کشیدن به جوش می آید. بعضی غین را به قاف بدل کرده قلیان به کسر قاف خوانند، و بعضی گویندغلیان به فتح اول و دوم لفظ عربی است بمعنی جوش، دراین صورت به فتح اول باید باشد و فارسی زبانان بجهت تخفیف لام را ساکن کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). نارجیله. ارکیله. (المنجد ذیل نرجل). آلتی که در آن آب ریخته و تنباکو را با آن مانند چپق میکشند. (ناظم الاطباء) : و شغل صاحب جمع مزبور آن است که آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و غیره، اسباب غلیان و هلیله... است. (تذکره الملوک چ 2 1332 ص 33).
پر ز دست خویش چون غلیان کدورت میکشم
همدمی کو تا ز خود دود دلی خالی کنم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
احمد کسروی در ’تاریخچۀ چپق و غلیان’ گوید: احتمال قوی میرود که غلیان را ایرانیان پدید آورده باشند و نخست غلیان در ایران ساخته شده باشد، زیرا بی گفتگوست که اروپائیان آن را نمی داشته اند و نمی شناخته اند و از این رو است که تاورنیه و دیگران ناچار بوده اند برای شناسانیدن، در سفرنامه های خود یکایک تکه های آن را با چگونگی پر کردن وکشیدن آن بستایند. شصت و هفتاد سال پس از آن زمان، در پادشاهی شاه سلطان حسین، محمدرضا بیگ نامی به فرستادگی از سوی آن پادشاه به دربار لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه رفته، و هنوز تا آن هنگام اروپاییان غلیان رانشناخته بوده اند و از غلیان کشی محمدرضا بیگ در شگفت میشده اند و بتماشا می ایستاده اند. همچنین بی گفتگوست که عثمانیان آن را نساخته اند، زیرا تاورنیه در سفرهای خود از خاک عثمانی گذشته و به ایران آمده، غلیان را در گفتگو از ایران و ایرانیان یاد میکند و هیچگاه نمیگوید آن را در عثمانی نیز دیده بوده است. از اینها پیداست که این افزار شگفت دودکشی میوۀ هوش و اندیشۀ ایرانیان بوده است که باید گفت هنری نشان داده اند و همچون عثمانیان و انگلیسیان در تاریخچۀ دودکشی جایی برای خود بازکرده اند، و آنچه این را استوارتر میکند این است که نامهای تکه های آن از سر غلیان و میانه و میلاب و نی و شیشه از زبان فارسی گرفته شده است ولی جای گفتگوست که خود غلیان چه واژه ای است و از چه زبانی گرفته شده ؟ آیا از ’غلی’ عربی بمعنی جوشیدن است ؟ اگر چنین است باز جای بحث است که چرا از خود فارسی نامی برای آن برگزیده نشده است ؟ (امروز غالباً باقاف مینویسند). باری غلیان از آغازهای دودکشی در ایران شناخته می بوده و بکار میرفته است زیرا تاورنیه که در زمانهای شاه صفی و پسرش شاه عباس دوم و نواده اش شاه سلیمان به ایران سفرها کرده، بارها از این افزار دودکشی یاد کرده است و از سخنان او چنین برمی آید که غلیان در میانۀ زمان شاه صفی و پسرش شاه عباس ساخته شده، و از این رو بگفتۀ او شاه صفی چپق، ولی شاه عباس غلیان میکشیده است. بهر حال از پیدایش غلیان نتیجه ای هم پیدا شده است و آن اینکه برای غلیان گونۀ دیگری از توتون برگزیده اند و آن را از روی همان نام اروپایی گیاه تنباکو نامیده اند. با پیدایش غلیان دودکشان در ایران به دو دسته گردیده اند: غلیانکشان و چپقکشان. درباریان بیشتر غلیان را پذیرفته اند و ملایان بیشترشان چپق را برگزیده اند. اعیانها در خانه خود آبدارخانه داشتند تا هرگاه غلیان خواستند داده شود. در میهمانیها نیز بایستی نوکر غلیان به دست گیرد و همراه آقا برود. برای سفر نیز اندیشه بکار برده، قبل و منقل پدید آوردند که در میان راه پیاپی به روی اسب نیز غلیان کشند و نیهای دراز مارپیچی برای همین بوده است. در مجلۀ ایران آباد (شمارۀ 13 فروردین 1340) چنین آمده: برای اولین مرتبه نام غلیان در زمان شاه صفی آن هم بوسیلۀ تاورنیه (1605- 1689م.) بازرگان فرانسوی شنیده میشود. وی گوید: ’حاکم قم مالیات تازۀ غیرقانونی بر میوه وضع کرده بود. شاه صفی از این امر آگاه شد و حاکم را به اصفهان احضار کرد و به پسر او که ’غلیان چاق کن’ پادشاه بود فرمان داد که پدرش را بکشد او هم ناچار اجرا کرد’. به این ترتیب معلوم میشود که در اواسط قرن یازدهم هجری غلیان کشیدن در ایران معمول بوده است و ظاهراً از ایران به ترکیه و هند و عراق عرب و سایر نقاط رفته است. در هر صورت غلیان قریب دو قرن با تشریفات و مراسمی خاص در ایران و ترکیه و سایر ممالک خاورمیانه معمول بوده است. کوزۀ غلیان گاه از بلور، گاه از شیشه و گاه از نوعی کدو تهیه میشد. کوزۀ غلیانهای سفری را از پوست نارگیل میساختند (و بهمین سبب عربها غلیان را ’نارجیله’ گویند و در زبان فرانسوی نارگیله نامند). بهترین میانه های غلیان در نطنز از چوب گلابی و گردو ساخته میشد. سر غلیان را مانند سر چپق از گل مخصوص در کوره پزیهای قم آماده می کردند. بادگیر آن از مس و نقره و حلبی و گاهی از طلای جواهرنشان تهیه میشد. بهترین نی پیچ که گاه طول آن تا چهار متر میرسید از دست کار استادان اصفهانی بود. غالب اشخاص باسلیقه یک سر نی پیچ فلزی همراه داشتند و به نی غلیان یا نی پیچ میزدند تا دهانشان به نی غلیان دیگران آلوده نشود. بهترین تنباکوی ایران را ازمزارع اطراف شیراز می آوردند و کارشناسانی برای نم کردن تنباکو و آتش گذاردن سر غلیان و کم و زیاد کردن آب غلیان در آبدارخانه ها و قهوه خانه ها کار میکردند. اما بالاخره با متداول شدن سیگار دستگاه غلیان برهم خورد و اعتبار و اهمیت آن از میان رفت - انتهی. و رجوع به قلیان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 22 هزارگزی شرق راه شوسۀ شاه زند به ازنا، با 586 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالروو اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخلیات
تصویر دخلیات
زرین پران هزار آوایان
فرهنگ لغت هوشیار
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخلدان
تصویر دخلدان
خاشکدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیلان
تصویر اغیلان
درخت صمغ عربی صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
الماس بی رنگ و شفافتراش یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلباز
تصویر دغلباز
حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
حیله گر، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفلیات
تصویر دفلیات
خرزهره گیان
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیلان
تصویر مغیلان
((مُ))
ام غیلان، درختچه خاردار که در بیابان ها می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرغلیان
تصویر سرغلیان
((س.َ غَ))
حقه بالای غلیان که تنباکو را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
((بِ رِ))
الماس تراش داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
((دِ))
کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیان
تصویر غلیان
((غَ لَ))
به جوش آمدن، جوشش، هیجان، جوش و خروش، تبدیل مایع به بخار
فرهنگ فارسی معین
انفجار، جوش، جوشش، جوش وخروش، جوشیدن، هیجان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
Smarmy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
липкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
schmiere
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
слизький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
maślany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
油腻的
دیکشنری فارسی به چینی