الغراء، جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفه قویره در همین جاست: کأنهم ما بین الیه غدوهً و ناصفه الغراء هدی محلّل. تا آخر ابیات، و به قول ابن الفقیه در پس ناحیۀ غراء ناحیۀ ذوالضروبه و در پس آن نیز ذوالغراء قرار دارد، ذوالغراء ناحیه ای است در عقیق مدینه. رجوع به ذوالغراء شود، نام یومی از ایام عرب. ابووجزه گوید: کأنهم یوم ذی الغراء حین غدت نکبا جمالهم للبین فاندفعوا. لم یصبح القوم جیراناً فکل نوی ً بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع. (از معجم البلدان ذیل غراء) مدینۀ منوره. (منتهی الارب). لقب مدینه است. (از اقرب الموارد) ، موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاهی است در دیار بنی اسد در نجد. (معجم البلدان) ، نام اسب دختر هشام بن عبدالملک. (منتهی الارب)
الَغراء، جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفه قُوَیره در همین جاست: کأنهم ما بین الیه غُدوَهً و ناصفه الغراء هدی مُحَلَّل. تا آخر ابیات، و به قول ابن الفقیه در پس ناحیۀ غراء ناحیۀ ذوالضروبه و در پس آن نیز ذوالغراء قرار دارد، ذوالغراء ناحیه ای است در عقیق مدینه. رجوع به ذوالغراء شود، نام یومی از ایام عرب. ابووجزه گوید: کأنهم یوم ذی الغراء حین غدت نکبا جمالهم للبین فاندفعوا. لم یصبح القوم جیراناً فکل نوی ً بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع. (از معجم البلدان ذیل غراء) مدینۀ منوره. (منتهی الارب). لقب مدینه است. (از اقرب الموارد) ، موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاهی است در دیار بنی اسد در نجد. (معجم البلدان) ، نام اسب دختر هشام بن عبدالملک. (منتهی الارب)
کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ممکن نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ابودغفاء، احمق. (اقرب الموارد)
کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ممکن نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ابودغفاء، احمق. (اقرب الموارد)
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دُغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
جمع واژۀ غریره، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
جَمعِ واژۀ غَریرَه، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
آزمند گردانیدن. یقال: اغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
آزمند گردانیدن. یقال: اُغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اُغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
ترکی تازی گشته از طورغای چرغان بر نام و سرنامه ها که به زرآب یا شنگرف بر سر و بالای فرمان های شاهان نوشته می شده، کشک کمانی (خط قوسی) خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
ترکی تازی گشته از طورغای چرغان بر نام و سرنامه ها که به زرآب یا شنگرف بر سر و بالای فرمان های شاهان نوشته می شده، کشک کمانی (خط قوسی) خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)