جدول جو
جدول جو

معنی دغراء - جستجوی لغت در جدول جو

دغراء
(تَغْ)
روارو درآمدن در حرب جای. (منتهی الارب). دغر. دغری ̍. و رجوع به دغری ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
زمین سرسبز و بسیار آب و رطوبت و پرگیاه: أرض دقراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
الغراء، جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفه قویره در همین جاست:
کأنهم ما بین الیه غدوهً
و ناصفه الغراء هدی محلّل.
تا آخر ابیات، و به قول ابن الفقیه در پس ناحیۀ غراء ناحیۀ ذوالضروبه و در پس آن نیز ذوالغراء قرار دارد، ذوالغراء ناحیه ای است در عقیق مدینه. رجوع به ذوالغراء شود، نام یومی از ایام عرب. ابووجزه گوید:
کأنهم یوم ذی الغراء حین غدت
نکبا جمالهم للبین فاندفعوا.
لم یصبح القوم جیراناً فکل نوی ً
بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع.
(از معجم البلدان ذیل غراء)
مدینۀ منوره. (منتهی الارب). لقب مدینه است. (از اقرب الموارد) ، موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاهی است در دیار بنی اسد در نجد. (معجم البلدان) ، نام اسب دختر هشام بن عبدالملک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
جمع واژۀ صغیر. (منتهی الارب). رجوع به صغیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کشتی که به سینۀ خود آب را دفع کند. ج، دسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گوسپند کم شیر، ناگاه درآینده از زنان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ممکن نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ابودغفاء، احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدفر. رجوع به ادفر شود، گیاه بدبو که شتر آنرا نخورد. (منتهی الارب) ، کتیبه دفراء، لشکری که از وی بوی زنگ آهن آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غراء و غراء، بمعنی سریشم یا هرچه بدان بیالایند چیزی را یا سریشم ماهی و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غراء و غرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غِرْ را)
جمع واژۀ غریره، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمند گردانیدن. یقال: اغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
آزمندی. (منتهی الارب) (آنندراج). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (از اقرب الموارد). غراً. (اقرب الموارد) ، سرد شدن: غری الغدیر، برد ماؤه، تمادی در خشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمراء
تصویر دمراء
گوسپند کم شیر، زن پرخاشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدراء
تصویر غدراء
تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از طورغای چرغان بر نام و سرنامه ها که به زرآب یا شنگرف بر سر و بالای فرمان های شاهان نوشته می شده، کشک کمانی (خط قوسی) خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
فرهنگ لغت هوشیار
مجبور کردن، میان دو شخص اختلاف انداختن، بر آغالیدن تحریک کردن، بر انگیختن، آغالش انگیزش. یا اغراء بجهل. بجهل کشانیدن آغالش بنادانی
فرهنگ لغت هوشیار
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغماء
تصویر دغماء
مادیان دیزه، تو دماغی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
((طُ))
نوعی خط که به شکل منحنی بالای نامه ها و فرمان ها نوشته می شد و حکم امضای پادشاه را داشت، فرمان، منشور
فرهنگ فارسی معین