جدول جو
جدول جو

معنی دغاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

دغاکردن
(پَ / پِ نُ / نِ /نَ دَ)
حیله کردن. فریب بکار بردن. تقلب کردن:
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی.
منوچهری.
بدادوصل مده بوسه جان بخواهم داد
ولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
امیر خسرو (از آنندراج).
، تقلب و حیله کردن در قمار:
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم.
مسعودسعد.
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدش شرم هیچ که چندین کند دغا.
مسعودسعد.
چو شطرنج بازان دغائی نکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود.
مسعودسعد.
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست حاجت کردن از خداوند، نیایش کردن، ثنا گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ جُ تَ)
در زبان اطفال، زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِکَ دَ)
شفاء. مسافات. (منتهی الارب). علاج کردن. مداوا کردن. بهبود بخشیدن. درمان کردن. شفا دادن. مداوات. معالجه کردن. اساوه. اساوت. دارو کردن. (یادداشت مؤلف) :
هر که مر او را کند او دردمند
کرد نداند به جهان کس دواش.
ناصرخسرو.
گفت که چنین حالتی دیدم... گفت: من آنجا روم و دوایش را دوا بکنم. (قصص الانبیاء ص 177).
عطای تو کند این درد را دوا ور نی
علاج این چه شناسد حسین بن اسحاق.
خاقانی.
به من ده که از وی دوایی کنم
مس خویش را کیمیایی کنم.
نظامی.
پیش بیطاری رفت تا دوا کند. (گلستان).
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است.
سعدی.
آخر نگهی بسوی ما کن
دردی به تفقدی دوا کن.
سعدی.
غم نیست زخم خوردۀ راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند.
حافظ.
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
حافظ.
رخساره و لب او درد مرا دوا کرد
گلقند آفتابی آخر دوای ما کرد.
محمد صالح ستار (از آنندراج).
به تاریخ وفات آرزوها مصرعی گفتم
ز نومیدی دوای دردهای بی دوا کردم.
واله (از آنندراج).
- دوای خسته کردن، بیماری را مداوا کردن:
دوای خسته و جبر شکسته کس نکند
مگر کسی که یقینش بود به روز یقین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
فرهنگ لغت هوشیار
غارت کردن: دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التقات کند بر بتان یغمائی. (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاکردن
تصویر هجاکردن
نکوهیدن زشت گفتن زشت خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباکردن
تصویر هباکردن
نابودکردن تباه ساختن: (اسب بچارصولجان گوی زمین کندهبا طاق فلک بیاگندهم بهبای معرکه) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل نشاراانجام دادن کاشتن تخم گیاهان درمحوطه ای محدودوپس ازآنکه اندکی نموکنندآنهاراجداکرده درجاهای مختلف کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ندادادن خطاب کردن ظوازدادن: مبشران سعادت برین بلندرواق همین کنندندابرممالک آفاق. (سلمان ساوجی. آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغ کردن
تصویر لغ کردن
شل و نااستوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکردن
تصویر کراکردن
سلاک کردن، ارزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاکردن
تصویر قفاکردن
پشت کردن روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاکردن
تصویر طلاکردن
از طلا تازی مالیدن به کار بردن دارو های مالیدنی اندودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداکردن
تصویر اداکردن
گزاردن توختن تختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
خشمگین نشستن، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دج کردن
تصویر دج کردن
مهر کردن، توده خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح قهوه خانه های قدیم پیاله (قهوه) خود را از راه دوستی و تواضع بدیگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناکردن
تصویر ثناکردن
ستایش کردن مدح گفتن، حمدگفتن محمدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
راندن و اخراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق کردن
تصویر دق کردن
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن کسی را بتدبیر دک کردن کسی را وی را ببهانه ای از مجلس یا محلی بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
((بُ. کَ دَ))
عبوس شدن، ترشرو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
((کَ دَ))
بسیار گرم کردن، سوزاندن موضعی به وسیله آلتی فلزی که در آتش سرخ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((~. کَ دَ))
مخلوط کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((دَ کَ دَ))
بیرون کردن، گنجانیدن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
اکباء
فرهنگ واژه فارسی سره