جدول جو
جدول جو

معنی دعظایه - جستجوی لغت در جدول جو

دعظایه
(دِ یَ)
کوتاه بالا و بسیار گوشت، گو دراز بالا باشد. (منتهی الارب). شخص بسیار گوشت خواه دراز و طویل باشد خواه کوتاه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعامه
تصویر دعامه
ستون، ستون خانه، پایه ای چوبی که برای داربست یا سایه بان به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظایم
تصویر عظایم
عظیمه ها، عظیم ها، بزرگها، جمع واژۀ عظیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعایم
تصویر دعایم
دعامه، ستون، ستون خانه، پایه ای چوبی که برای داربست یا سایه بان به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی گیاهی که گل نر و گل مادۀ آن بر روی دو شاخه یا دو پایۀ جداگانه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ یَ)
مرد کوتاه بالای فربه کلان شکم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درحابه. و رجوع به درحابه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ)
زن پرگوشت، مرد پرگوشت، دراز بالا باشد یا کوتاه بالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / یِ)
هرچیز که دارای دو ساقه باشد. (ناظم الاطباء) ، دوپا، انسان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح گیاه شناسی) چون گل نر بر گیاهی و گل ماده بر گیاهی دیگر باشد آن گیاه را دوپایه نامند، چون خرما و گزنه. (یادداشت مؤلف). گل های نر و گلهای مادۀ درختانی مانند بید و خرما که در روی پایه های مختلفی قرار گرفته اند. (از گیاه شناسی ثابتی ص 424)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ / یِ)
فهم. ادراک. دریافت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). عظامه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). لباسی بالش مانند که زنان سرین خود را با آن کلان نمایانند. (از اقرب الموارد) ، مرد چپه دست، نادرست کار، آنکه بر یکی سخن نپاید و هر کاری را که شروع نماید ناتمام گذارد ودر دیگری درآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متلون که بر یک سخن نپاید. آنکه هر کار آغازیده را ناتمام گذارد و کار دیگر پیش گیرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ می یَ)
نام قصبۀ کوچکی که مرکز همان ناحیه و از توابع بغداد است و ابوحنیفه در آنجا مدفون است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ یَ)
دابه ای است مانند کربسه، و کربسه. (منتهی الارب). حیوانی است مانند سام ابرص، گویند نر او را دو ذکر است و مادۀ او را دو فرج. (الفاظ الادویه). حیوانی است که با کرفش مشابهت دارد و از کرفش مقداری بزرگتر باشد، و هم چون عظاست. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). کرباسه. (السامی). سلامندرا. (تحفۀ حکیم مؤمن). سالامندرا. (مخزن الادویه). دویبه ای است نرم و تابان که بسیار دونده و جست وخیز کننده است و شباهت به سام ابرص دارد و آن را شحمه الارض و شحمه الرمل نیز نامند. آن را انواع بسیاری است که همگی را خالها و نقطه های سیاه باشد. و از طبیعت آن حرکت بسیار سریع و توقف ناگهانی است. (از اقرب الموارد). ج، عظایا و عظایات. (اقرب الموارد). عظاءه. رجوع به عظاءه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ)
در اصطلاح امروزین عرب زبانان، تبلیغ کردن برای کسی یاحزبی یا عقیده ای و غیره، و از آن جمله است ’وزاره الدعایه’ و ’دائره الدعایه’. تبلیغات. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنایه
تصویر عنایه
آختن هنجیدن، پاسداشت نگهداری، نواخت نوازش، بخشش دهش، نگرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمایه
تصویر عمایه
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظاره
تصویر عظاره
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظامه
تصویر عظامه
بالشچه بر سرینه زنان بر سرین نهند تا بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظائه
تصویر عظائه
مارمولک سوسمار نام یکی از چهرگان سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبایه
تصویر عبایه
وستر (عباء)، گلیم نگارین نوعی گلیم مخطط و منقش جمع عباء ات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجایه
تصویر عجایه
پی (عصب)، پی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظایه
تصویر عظایه
مارمولک چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعایه
تصویر سعایه
بد گویی، سخن چینی، چفته بستن (تهمت زدن)، باج گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایه
تصویر رعایه
شکوهش پاسداشت، چریدن، چراندن، نگاهداشت، نواخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعابه
تصویر دعابه
مزاح کردن شوخی کردن، مداعبت شوخی کردن لاغ گفتن، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاره
تصویر دعاره
پلیدی، بدی آزار رسانی، جهمرزی (زنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوه
تصویر دعاوه
فراداد (تبلیغات) فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
ستون ها، شاه تیرها، ریش سپیدان جمع دعام و دعامه. ستونها پایه های چوب بستها، بزرگان قوم سروران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعبیه
تصویر دعبیه
تند باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درایه
تصویر درایه
دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
ستون، شاه تیر، پشتیبان، ریش سپید مهتر تیره، چوب چرخ، سامه (شرط) ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعایم
تصویر دعایم
((دَ یِ))
جمع دعام و دعامه، ستون ها، بزرگان قوم، سروران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعابه
تصویر دعابه
((دَ عّ بِ یا بَ))
مداعبت، شوخی کردن، لاغ گفتن، شوخی
فرهنگ فارسی معین
همسایه
فرهنگ گویش مازندرانی