جدول جو
جدول جو

معنی دعرم - جستجوی لغت در جدول جو

دعرم
(دِ رِ)
زشت روی کوتاه بالای هیچکاره، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعفس. و رجوع به دعفس شود، قعود دعرم، چارپای رام و ذلول. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درم
تصویر درم
درهم، پول نقد، سکه، سکۀ نقره، واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی، واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن با مقدارهای متفاوت،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرم
تصویر عرم
تند و شدید به ویژه در مورد سیل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
زن نوجوان کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
تباهی. (منتهی الارب). فساد. (اقرب الموارد) ، فسق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پلیدی. (منتهی الارب). خبث، شر و بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ عِ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود، چوب و جز آن که سوخته شودو ناافروخته فرومیرد. (منتهی الارب) ، چوب پوسیده و ردی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کرمک چوبخوار. (منتهی الارب). قادح، و آن کرمکی است که چوب را می خورد. واحد آن دعره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب). عود که دود کند و آتش نگیرد. (از اقرب الموارد) ، زند دعر، آتشزنه که بارها برای آتش زدن از آن استفاده کرده باشند در نتیجه سر آن سوخته باشد و دیگر آتش ندهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، شخص خائن که یاران خود را عیب کند، و گویند شخصی که در او خیر نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَیْ یُ)
فرانهادن ستون را، یا ستون کج شده را راست کردن. (از منتهی الارب). ستون فا چیزی نهادن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ستون نهادن چیزی را هنگام خم شدن، یا ستون نهادن چیزی را تا خم نشود. (از اقرب الموارد) ، گرد آمدن با زن، یا سپوختن نره را در شرم زن، یا تمام انداختن آن را در آن. (از منتهی الارب). آرمیدن با زن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، کمک کردن و تقویت نمودن کسی را. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قوت و فربهی، و از آن جمله است که گویند: ’لا دعم بفلان’ یعنی او را نه نیرو و نه فربهی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیه و گوشت، گویند: جاریه ذات دعم،یعنی دارای گوشت و پیه. (از اقرب الموارد) ، مال بسیار. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
جمع واژۀ دعمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دعمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ مَ)
یا دهرمه. ناحیتی است به هند. (از اخبارالصین والهند ص 13 و 14). و رجوع به ماللهند ص 20 و 64 و 121 و 145 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 62هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد. آب آن از چاه و رودخانه شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مرکز بلوک محال اربعه از ولایت قشقایی فارس و یکی از نواحی بلوک مزبور است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
کوتاه اندازۀ گام در سرعت. (آنندراج). آنکه با گامهای کوتاه می دود. (ناظم الاطباء). که با شتاب قدمهای کوتاه بردارد. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به دعرمه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عِ)
هیچکارۀ بدزبان. (از منتهی الارب). تباه و بد زبان. (از اقرب الموارد). بی ادب، روستایی، بدجنس، مصاحب پست. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
آنچه فزون آید از طعام
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابن ابراهیم بن عبدالله بن یأس ارحبی. شیخ و بزرگ کهلان، و برخی او را رئیس و بزرگ همه قبیلۀ همدان در عصر خود دانسته اند. دعام در یاری به دیگران و سوارکاری و زیرکی و جود شهرت داشت و در حدود سال 298 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
ابن مالک بن ربیعه بن دعام اکبر، مکنی به ابوالصعب. جدی است جاهلی از قبیلۀ بکیل و فرزندان او پنج بطن را تشکیل می دهند: أرحب، عمیره، مرهبه، ذوالشاول و ذواللب. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
ابن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل، مشهور به دعام اکبر. جدی است جاهلی از قبیلۀ همدان. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 17 از الاکلیل)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. ومنه الحدیث: ضحی معاذ بکبش اعرم، ای الذی فیه سواد و بیاض. ج، عرم. (منتهی الارب). بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد، خاک نمناک باران به عضد رسیدن، یقال: اعضد المطر، بلغ ثراه العضد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
درختی صحرایی مانند درخت کنار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گوشت از استخوان باز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جدا کردن گوشت از استخوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَرَ)
شخص خائن که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد از لسان). دعر. و رجوع به دعر شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
واحد دعر. یکی دعر. (از اقرب الموارد). رجوع به دعر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار دود شدن و دود گنده شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آتش ندادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوسیده شدن چوب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عِ رَ)
به معانی دعاره است. (از اقرب الموارد). رجوع به دعاره و دعره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ رَ)
تباهی. (منتهی الارب) ، فسق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، پلیدی. (منتهی الارب). خبث. (ازذیل اقرب الموارد). دعاره. و رجوع به دعاره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
به معانی دعره است. (از منتهی الارب). رجوع به دعره شود، عیب. (ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ستون خانه، چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دعائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موتو (سردین) از ماهیان چریدن، چربش دیگ، استخوان خاییدن، شیر مکیدن، سست گردیدن نادان، آزار رسان سپید و سیاه، گوشت ناپخته، تخم سنگ خوار، خرمن ناکوفته درشت و سخت جمع عرمه سدها بندها، باران های شدید
فرهنگ لغت هوشیار
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
فرهنگ لغت هوشیار
ستون، شاه تیر، چفته مو ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درعم
تصویر درعم
بد زبان هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم
تصویر درم
((دِ رَ))
مسکوک نقره، واحد وزن معادل شش دانگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعام
تصویر دعام
((دِ))
ستون، پایه چوب بست، بزرگ قوم، سروران، جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرم
تصویر عرم
((عَ رِ))
جمع عرمه، سدها، بندها. باران های شدید
فرهنگ فارسی معین