جدول جو
جدول جو

معنی دعثر - جستجوی لغت در جدول جو

دعثر
(دِ عَ)
شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دعثر
(دَ ثَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثر
تصویر عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داثر
تصویر داثر
هالک، غافل، کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
باقیماندۀ آب در حوض و جز آن. (منتهی الارب). بقیۀ آب. (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمنی. (منتهی الارب). حقد و کینه ای که گشوده نمیشود و زایل نمیگردد. (از اقرب الموارد). ج، أدعاث، دعاث. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اول بیماری. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به دعث شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کرمک چوبخوار. (منتهی الارب). قادح، و آن کرمکی است که چوب را می خورد. واحد آن دعره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عِ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود، چوب و جز آن که سوخته شودو ناافروخته فرومیرد. (منتهی الارب) ، چوب پوسیده و ردی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
تباهی. (منتهی الارب). فساد. (اقرب الموارد) ، فسق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پلیدی. (منتهی الارب). خبث، شر و بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار دود شدن و دود گنده شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، آتش ندادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوسیده شدن چوب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
عثر. رجوع به مادۀ قبل شود، دروغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَثْ ثَ)
موضعی است به تهامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ جَ)
دروغ گفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شکوخیدن و بسر درافتادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد) ، خوار گردیدن سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جهیدن رگ. (منتهی الارب). زدن رگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
هو دثر مال، او نیک سرانجام دهنده مال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ ثُ)
جمع واژۀ دثار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب). از دژهای مشارق ذمار است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
عود دعر، عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب). عود که دود کند و آتش نگیرد. (از اقرب الموارد) ، زند دعر، آتشزنه که بارها برای آتش زدن از آن استفاده کرده باشند در نتیجه سر آن سوخته باشد و دیگر آتش ندهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، شخص خائن که یاران خود را عیب کند، و گویند شخصی که در او خیر نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مال بسیار. و در آن واحدو تثنیه و جمع یکسانست گویند مال دثر و مالان دثر و اموال دثر. (منتهی الارب). ج، دثور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد، بسیار از چارپایان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَنْ نی)
ویران کردن و شکستن بنا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ ثِ)
ویران کننده و شکننده بنا. (آنندراج). نعت فاعلی است از دعثره. رجوع به دعثره شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
هالک، غافل. سیف داثر، شمشیر زنگ زده. (منتهی الارب). شمشیر دیرینۀ زنگ گرفته. (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ خَ)
بسر درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوخیدن و بسر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درافتادن. (از اقرب الموارد) ، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول و احمق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مکان دعثار، جایی که ضب و سوسمار حفر کرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُعْ عا)
جمع واژۀ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به داعر شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
مفسد. ج، دعارون. (ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دعاره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ / دِ ثَ / دُ مَ ثِ)
شتر بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
غافل، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثر
تصویر دثر
چرک جامه، لشکر بسیار بسیار، داراک بسیار، داراک گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
((ثِ))
کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی معین