دعه. راحت و تن آسانی. (غیاث) (آنندراج). سکینه. راحت. خفض عیش. و رجوع به دعه شود: هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. (سندبادنامه ص 163). قاآن در آن سال که دعت حیات را وداع خواست کرد... (جهانگشای جوینی) ، در اصطلاح علم اخلاق، عبارتست از آنکه نفس در وقت حرکت شهوت ساکن و مالک زمام خود بود. (از نفایس الفنون، حکمت مدنی) (اخلاق ناصری ص 77 طهاره الاعراق ابوعلی مسکویه). سکون است هنگام هیجان شهوت. (از تعریفات جرجانی)
دعه. راحت و تن آسانی. (غیاث) (آنندراج). سکینه. راحت. خفض عیش. و رجوع به دعه شود: هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. (سندبادنامه ص 163). قاآن در آن سال که دعت حیات را وداع خواست کرد... (جهانگشای جوینی) ، در اصطلاح علم اخلاق، عبارتست از آنکه نفس در وقت حرکت شهوت ساکن و مالک زمام خود بود. (از نفایس الفنون، حکمت مدنی) (اخلاق ناصری ص 77 طهاره الاعراق ابوعلی مسکویه). سکون است هنگام هیجان شهوت. (از تعریفات جرجانی)
درخواست نیایش، درخواست از خداوند، کلماتی که در اوقات مختلف در مقام استغاثه از خداوند و طلب آمرزش یا درخواست خیر و برکت و برآورده شدن حاجت بخوانند دعا کردن: درخواست حاجت کردن از خداوند، نیایش کردن، ثنا گفتن دعا کردن کسی را: دربارۀ او دعای خیر کردن
درخواست نیایش، درخواست از خداوند، کلماتی که در اوقات مختلف در مقام استغاثه از خداوند و طلب آمرزش یا درخواست خیر و برکت و برآورده شدن حاجت بخوانند دعا کردن: درخواست حاجت کردن از خداوند، نیایش کردن، ثنا گفتن دعا کردن کسی را: دربارۀ او دعای خیر کردن
بدعه. چیز نوپیدا و بی سابقه. آیین نو. رسم تازه. (فرهنگ فارسی معین) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48). از دوش فکن غاشیۀ مهر در این کوی چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست. سنایی. و رجوع به بدعه شود. - بدعت آوردن، چیزی نو و بی سابقه آوردن. راه و رسمی تازه نهادن: زحسن روی تو بر دین خلق می ترسم که بدعتی که نبوده ست در جهان آری. سعدی (بدایع). نظر با نیکوان رسمی است معهود نه این بدعت من آوردم به عالم. سعدی (بدایع). - بدعت گذار، آورنده رسم و آیین تازه. (از یادداشت مؤلف). - بدعت گذاشتن، رسم و آیین تازه پدید آوردن. (از یادداشت مؤلف). - بدعت نهادن، بدعت آوردن، راه و رسمی تازه نهادن: و بدعتهای بد که در خراسان آل سیمجور ودیگر متهوران نهاده بودند بیکبارگی محو گردانید. (کلیله و دمنه). هر که او بنهاد ناخوش بدعتی سوی او نفرین رود هر ساعتی. مولوی.
بدعه. چیز نوپیدا و بی سابقه. آیین نو. رسم تازه. (فرهنگ فارسی معین) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 48). از دوش فکن غاشیۀ مهر در این کوی چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست. سنایی. و رجوع به بدعه شود. - بدعت آوردن، چیزی نو و بی سابقه آوردن. راه و رسمی تازه نهادن: زحسن روی تو بر دین خلق می ترسم که بدعتی که نبوده ست در جهان آری. سعدی (بدایع). نظر با نیکوان رسمی است معهود نه این بدعت من آوردم به عالم. سعدی (بدایع). - بدعت گذار، آورنده رسم و آیین تازه. (از یادداشت مؤلف). - بدعت گذاشتن، رسم و آیین تازه پدید آوردن. (از یادداشت مؤلف). - بدعت نهادن، بدعت آوردن، راه و رسمی تازه نهادن: و بدعتهای بد که در خراسان آل سیمجور ودیگر متهوران نهاده بودند بیکبارگی محو گردانید. (کلیله و دمنه). هر که او بنهاد ناخوش بدعتی سوی او نفرین رود هر ساعتی. مولوی.
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد