جدول جو
جدول جو

معنی دعانویس - جستجوی لغت در جدول جو

دعانویس(اَ دَ / دِ)
دعا نویسنده. نویسندۀ دعا. که دعاها و تعویذات به عامه دهد و نیازی گیرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دعانویس
رمال، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
دعوی ها، ادعاهای علمی یا هنری، ادعاها، خواستن ها، در فقه و حقوق دادخواهی ها، نزاع ها، خواهانی ها، جمع واژۀ دعوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانویس
تصویر نانویس
نانوشته، نوشته نشده، ازقلم افتاده
فرهنگ فارسی عمید
نام چهار شهرک است در ممالک متحدۀ آمریکای شمالی: یکی در دویست هزارگزی شیکاگو، در جمهوری ایلینویس، دوم در 65گزی فرانکفورت درجمهوری کنتوکی، سوم در هشتادهزارگزی هاریسبورگ در جمهوری پنسیلوانیا، چهارم در 220هزارگزی ریچموند در جمهوری ویرجینیا، (از قاموس الاعلام ترکی) (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ وا)
جمع واژۀ دعوی، ولی آنرا به کسر واو (بصورت منقوص) ارجح دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به دعاوی شود
لغت نامه دهخدا
تلفظ فرانسوی دیویس، نام کنسول انگلیس در فارس، وی کتیبه ای را که در دخمۀ جنوبی تخت جمشید واقع بسه زبان است کشف کرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1458 و 1459 شود
ویلیام مریس، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) جغرافیادان امریکائی، متولد فیلادلفیا به سال 1850 و متوفی به سال 1934 میلادی یکی از استادان جغرافیای طبیعی است
جفرسن، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) نام رئیس جمهور ممالک متحدۀ امریکای شمالی در دوران جنگهای داخلی، متولد به سال 1808 و متوفی 1881 میلادی
لغت نامه دهخدا
(نُ وی ی)
منسوب است به دانویه که نام جداحمد بن عبدالرحمن بن دانویه بغدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شدائد امور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. (دهار) ، خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. (ناظم الاطباء) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.
سعدی.
، گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. (فرهنگ فارسی معین) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دعاگو شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نام قصبه ای است در بیست هزارگزی شمالی بستون در ایالت ماساچوست آمریکای شمالی. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دعوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دعوی شود، ادعاها:
گفت هین امروز ای خواهان گاو
مهلتم ده وین دعاوی را مکاو.
مولوی.
، مرافعه ها. تظلم ها. دادخواهی ها: بخصوص دعاوی که تعلق به مال دیوان نداشته خود (دیوان بیگی) متوجه شده، قطع و فصل میداد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 13).
- دعاوی شرعیه، دعاوی مربوط به امور شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... میرسید. (تذکره الملوک ص 3).
، اسباب. وسایل
لغت نامه دهخدا
(دِ زَنْ)
همانا. گویا. ظاهراً. (از آنندراج از جهانگیری). و رجوع به دزندیس شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعاگوئی. عمل دعاگو. استدعای برکت و درخواست خیر و خوبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دعاگو و دعاگوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
درازنویسنده. منشی. طومارنویس. کسی که روی کاغذهای دراز طوماروار چیز می نویسد. (فرهنگ لغات عامیانه) ، نام مستهزآنه که متجددین علوم مالیه به مستوفیان و سیاق دانان می دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دراز نوشتن و درازنویسی شود
لغت نامه دهخدا
نوشته نشده ازقلم افتاده: چندقلم نانویس داریم، ثبت نشده روی کاغذ نیامده: حساب نانویس، آنکه یاآنچه ننویسدظنکه درنوشتن روان نیست: قلم نانویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
ادعاها، جمع دعوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
نوشته بادست مخطوط
فرهنگ لغت هوشیار
همانا گویا: اگر چه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من دزندیس. (رودکی. نفیسی ج 3 ص 1110)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنویس
تصویر دورنویس
((نِ))
فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، نمابر، پست تصویری، فاکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
((دَ))
جمع دعوی، ادعاها، مرافعه ها، اسباب، وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانویس
تصویر پانویس
((نِ))
زیرنویس، پانوشت، پان وشته، آن چه جدا از متن اصلی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره