جدول جو
جدول جو

معنی دشوارکار - جستجوی لغت در جدول جو

دشوارکار
(دُشْ)
محتاط. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوارکار
تصویر سوارکار
کسی که در اسب سواری چابک و ماهر باشد، چابک سوار، اسب سوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
سهل انگار، بی مبالات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشواریاب
تصویر دشواریاب
آنچه به سختی به دست آید، صعب الحصول، صعب الوصول، دشواررس
فرهنگ فارسی عمید
هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد، (ناظم الاطباء)،
سست و کاهل و بیکار، (ناظم الاطباء)، در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس:
همیشه دیده بخوبان گلعذارم من
سمند عمر بتان را سوارکارم من.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ گَ)
کوه و کوهستان. (برهان). مخفف پدشوارگر= پدشخوارگر= پتشخوارگر، مرکب از پتش (پیش) + خوار + گر (= کوه) ، یعنی کوه واقعدر جلو خوار (بین سمنان و ورامین) بخشی از سلسه جبال البرز در جنوب طبرستان. (حاشیۀ معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
لاابالی. اهمال کار. مساهل. سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات. مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی گفت خراد برزین گریخت
همی زآمدن خون مژگان بریخت
چنین گفت پس با پسرساوه شاه
که این بدگمان مرد چون یافت راه
شب تیره و لشکر بیشمار
طلایه چرا شد چنین خوارکار؟
فردوسی.
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُشْ)
احتیاط. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ)
جای دشوار. ناهموار و صعب: روس (جد روسان) بگردید و جایی نیافت جز جزیره ای... آنجا مقام گرفت در آن بیشه ها و دشوارجای. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ کَ دَ / دِ)
دشوار زاینده. زنی که بزحمت میزاید. عسر الولاده. (ناظم الاطباء). بر زنی که هر بار سختی کشد در وضع حمل اطلاق شود. (شعوری ج 1 ص 454)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ گُ)
صعب المرور. (ناظم الاطباء). صعب که بسختی از آن توان گذشتن. صعب السلوک. که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : أیهم، کوه بلند دشوارگذار. بعکنه، ریگی دشوار گذار. بوباه، بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یمن. صعود، صعوداء، عقبۀ دشوار گذار. ضمز،جای درشت و پشتۀ دشوار گذار. عراقیب، راههای تنگ ودشوار گذار در پشت کوه. عنوت، پشتۀ دشوارگذار. لخمه، جای دشوار گذار از زمین درشت. مدره، جایی است تنگ و دشوار گذار مر بنی شعبه را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ وارْ)
دشوار یافت. عزیز. دشواررس. دیریاب. صعب الوصول، که بدشواری یافته شود. که بسختی در دسترس آید:
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بودواده جواب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پالیز، فالیز، و زمینی که در آن خربزه و هندوانه و جز آن کشته اند، (ناظم الاطباء)، یک قطعه از باغ و خانه محقر، (ناظم الاطباء)، رجوع به وارگارشود، گیاهی که ساقۀ آن افراخته و راست نباشد مانند خیار و خربزه و کدو و هندوانه و جز آن، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از ورکار است، رجوع به ورکار شود، رزستان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
مساهل، سهل انگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
((خا))
آسانگیر، سهل انگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارکار
تصویر وارکار
جالیز، کلبه ای محقر در باغ و جالیز
فرهنگ فارسی معین
دیریاب، صعب الحصول
متضاد: آسان رس، سهل الوصول
فرهنگ واژه مترادف متضاد