هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد، (ناظم الاطباء)، سست و کاهل و بیکار، (ناظم الاطباء)، در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد، رجوع به شاکار شود
هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد، (ناظم الاطباء)، سست و کاهل و بیکار، (ناظم الاطباء)، در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد، رجوع به شاکار شود
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس: همیشه دیده بخوبان گلعذارم من سمند عمر بتان را سوارکارم من. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس: همیشه دیده بخوبان گلعذارم من سمند عمر بتان را سوارکارم من. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
کوه و کوهستان. (برهان). مخفف پدشوارگر= پدشخوارگر= پتشخوارگر، مرکب از پتش (پیش) + خوار + گر (= کوه) ، یعنی کوه واقعدر جلو خوار (بین سمنان و ورامین) بخشی از سلسه جبال البرز در جنوب طبرستان. (حاشیۀ معین بر برهان)
کوه و کوهستان. (برهان). مخفف پدشوارگر= پدشخوارگر= پتشخوارگر، مرکب از پتش (پیش) + خوار + گر (= کوه) ، یعنی کوه واقعدر جلو خوار (بین سمنان و ورامین) بخشی از سلسه جبال البرز در جنوب طبرستان. (حاشیۀ معین بر برهان)
لاابالی. اهمال کار. مساهل. سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات. مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت چنین گفت پس با پسرساوه شاه که این بدگمان مرد چون یافت راه شب تیره و لشکر بیشمار طلایه چرا شد چنین خوارکار؟ فردوسی. تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردباری چندین نکردمی من در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری. منوچهری
لاابالی. اهمال کار. مساهل. سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات. مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت چنین گفت پس با پسرساوه شاه که این بدگمان مرد چون یافت راه شب تیره و لشکر بیشمار طلایه چرا شد چنین خوارکار؟ فردوسی. تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردباری چندین نکردمی من در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری. منوچهری
صعب المرور. (ناظم الاطباء). صعب که بسختی از آن توان گذشتن. صعب السلوک. که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : أیهم، کوه بلند دشوارگذار. بعکنه، ریگی دشوار گذار. بوباه، بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یمن. صعود، صعوداء، عقبۀ دشوار گذار. ضمز،جای درشت و پشتۀ دشوار گذار. عراقیب، راههای تنگ ودشوار گذار در پشت کوه. عنوت، پشتۀ دشوارگذار. لخمه، جای دشوار گذار از زمین درشت. مدره، جایی است تنگ و دشوار گذار مر بنی شعبه را. (از منتهی الارب)
صعب المرور. (ناظم الاطباء). صعب که بسختی از آن توان گذشتن. صعب السلوک. که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : أیهم، کوه بلند دشوارگذار. بَعکَنه، ریگی دشوار گذار. بوباه، بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یمن. صَعود، صَعوداء، عقبۀ دشوار گذار. ضَمز،جای درشت و پشتۀ دشوار گذار. عراقیب، راههای تنگ ودشوار گذار در پشت کوه. عُنوت، پشتۀ دشوارگذار. لَخمه، جای دشوار گذار از زمین درشت. مَدره، جایی است تنگ و دشوار گذار مر بنی شعبه را. (از منتهی الارب)
دشوار یافت. عزیز. دشواررس. دیریاب. صعب الوصول، که بدشواری یافته شود. که بسختی در دسترس آید: خار در پا شد چنین دشواریاب خار در دل چون بودواده جواب. مولوی
دشوار یافت. عزیز. دشواررس. دیریاب. صعب الوصول، که بدشواری یافته شود. که بسختی در دسترس آید: خار در پا شد چنین دشواریاب خار در دل چون بودواده جواب. مولوی
پالیز، فالیز، و زمینی که در آن خربزه و هندوانه و جز آن کشته اند، (ناظم الاطباء)، یک قطعه از باغ و خانه محقر، (ناظم الاطباء)، رجوع به وارگارشود، گیاهی که ساقۀ آن افراخته و راست نباشد مانند خیار و خربزه و کدو و هندوانه و جز آن، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از ورکار است، رجوع به ورکار شود، رزستان، (ناظم الاطباء)
پالیز، فالیز، و زمینی که در آن خربزه و هندوانه و جز آن کشته اند، (ناظم الاطباء)، یک قطعه از باغ و خانه محقر، (ناظم الاطباء)، رجوع به وارگارشود، گیاهی که ساقۀ آن افراخته و راست نباشد مانند خیار و خربزه و کدو و هندوانه و جز آن، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از ورکار است، رجوع به ورکار شود، رزستان، (ناظم الاطباء)