- دسع
- راندن، هراشیدن (هراش قی)، پر کردن
معنی دسع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از اعضای بدن، بازو و ساعد و کف دست و انگشتان را گویند
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
چربی گوشت، پیه
رشته و ریسمان تابیده
سپیدی
میوه یا شیرینی یا چیز دیگر که بعد از غذا بیاورند
اشک اشکبارنده، آوند پر (آوند ظرف)، کاسه چرب اشک سرشک جمع دموع
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
رانش، راندن
ناکس بی سود، آزمند
کناد ماهی تالاب ماهی
دور کردن از کسی
نه یک چیزی، یک نهم
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان یا از سر انگشتان تا مچ، برای مثال گرفتش دست و یک سو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصۀ خویش (نظامی۲ - ۲۴۸) ،
هر یک از دو پای جلو چهارپایان، کنایه از قدرت و سلطه، کنایه از قاعده و قانون، کنایه از قسم و نوع، برای مثال کس را سخن بلند از ا ین دست / سوگند به مصطفی اگر هست (خاقانی۱ - ۲۴۸) ،
کنایه از روش، کنایه از مسند، واحدی برای بعضی از چیزها که تمام و کامل باشند مثلاً یک دست لباس (که کت و شلوار باشد)، یک دست فنجان، یک دست بشقاب، یک دست قاشق (که هر کدام شش عدد باشد)،
یک نوبت بازی مثلاً یک دست پاسور، یک دست تخته، یک دست شطرنج،
حیله، نیرنگ، صدر مجلس، وساده، بالش، ورق، جمع دسوت، بیابان
از دست: از طرف، از جانب، از عهده، از عهدۀ مثلاً از دست او کاری بر نمی آید، این کار از دست او بر نمی آید
از دست برآمدن: از عهده برآمدن، برای مثال گرت از دست برآید دهنی شیرین کن / مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی (سعدی - ۱۰۶)
از دست دادن: گم کردن، باختن چیزی، محروم شدن از چیزی
از دست رفتن: از دست شدن، گم شدن، نابود شدن، بی اختیار شدن، از اختیار خارج شدن
به دست آمدن: حاصل شدن، فراهم شدن
به دست آوردن: حاصل کردن، فراهم کردن، یافتن
به دست بودن: آگاه و باخبر بودن، هوشیار بودن، برای مثال گرت ز دست برآید مراد خاطر ما / به دست باش که خیری به جای خویشتن است (حافظ - ۱۱۸) ، مواظب بودن
به دست چپ شمردن: کنایه از افزون شدن شمارۀ چیزی. زیرا بندهای انگشتان دست راست برای شمارش آحاد و عشرات و بندهای انگشتان دست چپ مخصوص مآت و الوف است، برای مثال هر لحظه کشی ز صف عشاق / چندان که به دست چپ شماری (خاقانی - ۶۶۹)
به دست شدن (آمدن): حاصل شدن، برای مثال در جهان دوستی به دست نشد / که از او در دلم شکست نشد (اوحدی - ۵۳۸)
دست آختن: دست دراز کردن، دست یازیدن، برای مثال چو نتوان بر افلاک دست آختن / ضروری ست با گردشش ساختن (سعدی - ۱۳۶)
دست افشاندن: کنایه از، رقص کردن، تکان دادن دست ها هنگام رقص و نشاط
دست افشاندن از کسی یا چیزی: دست برداشتن و صرف نظر کردن از آن
دست انداختن: دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن، کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
دست برآوردن: دست بلند کردن برای دعا کردن، آماده شدن
دست برداشتن: دست برآوردن، دست بلند کردن، کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
دست بردن در چیزی: کنایه از در چیزی دخل وتصرف کردن، کم یا زیاد کردن، تغییر دادن
دست چپی: ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد، در علوم سیاسی کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است، چپ رو، چپ گرا
دست داشتن: کنایه از، در کاری مداخله داشتن، وقوف داشتن، تسلط داشتن
دست دادن: دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
دست زدن: دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن، دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، کنایه از به کاری پرداختن
دست زدن به چیزی: دست بر آن گذاشتن
دست شستن: شستن دست های خود، کنایه از ناامید شدن و صرف نظر کردن از چیزی
دست کشیدن: دست مالیدن، لمس کردن، با دست مالش دادن، کنایه از دست برداشتن از چیزی یا کاری، کنایه از تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار
دست کم: حداقل
دست گشادن: باز کردن دست، کنایه از برای انجام دادن کاری آماده شدن، کنایه از آغاز بذل و بخشش کردن
دست یازیدن: دست دراز کردن به سوی چیزی
دست یافتن: کنایه از بر کسی یا چیزی مسلط شدن، چیره شدن، پیروز گردیدن، برای مثال کنون دشمن بدگهر دست یافت / سر دست مردیّ و جهدم بتافت (سعدی۱ - ۵۵)
هر یک از دو پای جلو چهارپایان، کنایه از قدرت و سلطه، کنایه از قاعده و قانون، کنایه از قسم و نوع،
کنایه از روش، کنایه از مسند، واحدی برای بعضی از چیزها که تمام و کامل باشند مثلاً یک دست لباس (که کت و شلوار باشد)، یک دست فنجان، یک دست بشقاب، یک دست قاشق (که هر کدام شش عدد باشد)،
یک نوبت بازی مثلاً یک دست پاسور، یک دست تخته، یک دست شطرنج،
حیله، نیرنگ، صدر مجلس، وساده، بالش، ورق، جمع دسوت، بیابان
از دست: از طرف، از جانب، از عهده، از عهدۀ مثلاً از دست او کاری بر نمی آید، این کار از دست او بر نمی آید
از دست برآمدن: از عهده برآمدن،
از دست دادن: گم کردن، باختن چیزی، محروم شدن از چیزی
از دست رفتن: از دست شدن، گم شدن، نابود شدن، بی اختیار شدن، از اختیار خارج شدن
به دست آمدن: حاصل شدن، فراهم شدن
به دست آوردن: حاصل کردن، فراهم کردن، یافتن
به دست بودن: آگاه و باخبر بودن، هوشیار بودن،
به دست چپ شمردن: کنایه از افزون شدن شمارۀ چیزی. زیرا بندهای انگشتان دست راست برای شمارش آحاد و عشرات و بندهای انگشتان دست چپ مخصوص مآت و الوف است،
به دست شدن (آمدن): حاصل شدن،
دست آختن: دست دراز کردن، دست یازیدن،
دست افشاندن: کنایه از، رقص کردن، تکان دادن دست ها هنگام رقص و نشاط
دست افشاندن از کسی یا چیزی: دست برداشتن و صرف نظر کردن از آن
دست انداختن: دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن، کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
دست برآوردن: دست بلند کردن برای دعا کردن، آماده شدن
دست برداشتن: دست برآوردن، دست بلند کردن، کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
دست بردن در چیزی: کنایه از در چیزی دخل وتصرف کردن، کم یا زیاد کردن، تغییر دادن
دست چپی: ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد، در علوم سیاسی کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است، چپ رو، چپ گرا
دست داشتن: کنایه از، در کاری مداخله داشتن، وقوف داشتن، تسلط داشتن
دست دادن: دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
دست زدن: دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن، دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، کنایه از به کاری پرداختن
دست زدن به چیزی: دست بر آن گذاشتن
دست شستن: شستن دست های خود، کنایه از ناامید شدن و صرف نظر کردن از چیزی
دست کشیدن: دست مالیدن، لمس کردن، با دست مالش دادن، کنایه از دست برداشتن از چیزی یا کاری، کنایه از تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار
دست کم: حداقل
دست گشادن: باز کردن دست، کنایه از برای انجام دادن کاری آماده شدن، کنایه از آغاز بذل و بخشش کردن
دست یازیدن: دست دراز کردن به سوی چیزی
دست یافتن: کنایه از بر کسی یا چیزی مسلط شدن، چیره شدن، پیروز گردیدن،
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
نه، عدد بعد از هشت، هشت به علاوۀ یک، عدد «۹»
جامۀ جنگ که از حلقه ها یا تکه های آهن درست کنند، زره
میوه یا شیرینی ای که پس از غذا خوردن و سیر شدن بخورند
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
گزدیدن (مارو عقرب وجز آنها)، اذیت کردن کسی را بزبان، گزش، ایذاء آزار
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان، مسند، قاعده، روش، واحدی برای شمارش اقلامی مانند، لباس، فنجان، نوبت، دفعه، توانایی، قدرت، دسته، جناح، لشکر، به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن، پا