دسته النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)، دستکش، پوشاک دست، امضا، حکم، دست خط
دسته اَلَنگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، اَیّارِه، بَرَنجَن، دَست بَرَنجَن، وَرَنجَن، سِوار، دَستیارِه، آوَرَنجَن، اَورَنجَن، یارَج، یارِه برای مِثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)، دستکش، پوشاک دست، امضا، حکم، دست خط
مرکّب از: دست + ینه، پسوند نسبت، معرب آن دستینج. حلقۀ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان)، دست ورنجن. (جهانگیری) (آنندراج)، دستوانه. یاره. یارق. رسوه. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی)، سوار. زینتی که زنان در بند دست و ساعد گذارند از جواهر و طلا و یا نقره. (ناظم الاطباء) : تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. مسی کز وی مرا دستینه سازند به از سیمی که در دستم گدازند. نظامی. گهی دستینه از دستش ربودی ببازوبندیش بازو نمودی. نظامی. ز دستینه دو ساعد دیده رونق ز زر کرده دو ماهی را مطوق. جامی (ازانجمن آرا)، ، دستکش و پوشاک دست. (ناظم الاطباء) ، دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه: اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 48) ، دستۀ کارد و شمشیر. (از جهانگیری) (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، دسته و قبضه. (ناظم الاطباء) ، دستۀ طنبور و عود و رباب و مانند آن. (از برهان) (از جهانگیری)، گردن تار و سه تار و جز آن. (ناظم الاطباء) ، دستینۀ رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دستۀ رباب بندند زیرا که به منزلۀ دست برنجن است مر ساعد رباب را. (انجمن آرا) (آنندراج) : نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده. خاقانی. دل به گیسوی چنگ بربندید جان به دستینۀ رباب دهید. خاقانی (از انجمن آرا)، از پی دستینۀ رباب کف می چون گهر عقد یک نظام برآمد. خاقانی. بهر دستینۀ رباب از جام و می زر و بسد رایگان برخاسته. خاقانی. دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ یعنی درم خریدۀ عیدیم و چاکرش. خاقانی. ، مکتوبی که به دست خود بنویسند. (جهانگیری) (برهان)، آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. (آنندراج) : مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی. منجیک (ازآنندراج)، ، آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. (برهان) ، توقیع و فرمان پادشاهان. (جهانگیری) (از برهان)، توقیع. (فرهنگ اسدی)، توقیع و مثال. (شرفنامۀ منیری)، رقم شخص و امضای شخص. (ناظم الاطباء)، دستیانه، حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. (آنندراج)، حکم قاضی. (ناظم الاطباء) ، دفتر. (دهار) ، ابر با درخش، و دستینج معرب آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، و رجوع به دستینج شود
مُرَکَّب اَز: دست + ینه، پسوند نسبت، معرب آن دستینج. حلقۀ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان)، دست ورنجن. (جهانگیری) (آنندراج)، دستوانه. یاره. یارق. رَسوه. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی)، سِوار. زینتی که زنان در بند دست و ساعد گذارند از جواهر و طلا و یا نقره. (ناظم الاطباء) : تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. مسی کز وی مرا دستینه سازند به از سیمی که در دستم گدازند. نظامی. گهی دستینه از دستش ربودی ببازوبندیش بازو نمودی. نظامی. ز دستینه دو ساعد دیده رونق ز زر کرده دو ماهی را مطوق. جامی (ازانجمن آرا)، ، دستکش و پوشاک دست. (ناظم الاطباء) ، دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه: اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 48) ، دستۀ کارد و شمشیر. (از جهانگیری) (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، دسته و قبضه. (ناظم الاطباء) ، دستۀ طنبور و عود و رباب و مانند آن. (از برهان) (از جهانگیری)، گردن تار و سه تار و جز آن. (ناظم الاطباء) ، دستینۀ رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دستۀ رباب بندند زیرا که به منزلۀ دست برنجن است مر ساعد رباب را. (انجمن آرا) (آنندراج) : نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده. خاقانی. دل به گیسوی چنگ بربندید جان به دستینۀ رباب دهید. خاقانی (از انجمن آرا)، از پی دستینۀ رباب کف می چون گهر عقد یک نظام برآمد. خاقانی. بهر دستینۀ رباب از جام و می زر و بسد رایگان برخاسته. خاقانی. دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ یعنی درم خریدۀ عیدیم و چاکرش. خاقانی. ، مکتوبی که به دست خود بنویسند. (جهانگیری) (برهان)، آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. (آنندراج) : مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی. منجیک (ازآنندراج)، ، آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. (برهان) ، توقیع و فرمان پادشاهان. (جهانگیری) (از برهان)، توقیع. (فرهنگ اسدی)، توقیع و مثال. (شرفنامۀ منیری)، رقم شخص و امضای شخص. (ناظم الاطباء)، دستیانه، حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. (آنندراج)، حکم قاضی. (ناظم الاطباء) ، دفتر. (دهار) ، ابر با درخش، و دستینج معرب آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، و رجوع به دستینج شود
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
دست برنجن. دست آورنجن. قلب. (از منتهی الارب). دستانه. دستوانه. دستیاره. یارج. یارق. یاره. سوار: کسبر، دستیانه از عاج مانند دست برنجن. (منتهی الارب). مسک، دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن. وقف، دستیانه از دندان فیل. (منتهی الارب) ، دستنبد که در روز جنگ بر دست بندند. قولچاق، دستکش و پوشاک دست، قلاده وگردن بند، مضراب. (ناظم الاطباء) ، تازیانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چابک. (آنندراج) ، دفتر و طومار، توقیع پادشاه. (ناظم الاطباء). دستینه
دست برنجن. دست آورنجن. قُلب. (از منتهی الارب). دستانه. دستوانه. دستیاره. یارج. یارق. یاره. سوار: کُسبَر، دستیانه از عاج مانند دست برنجن. (منتهی الارب). مسک، دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن. وقف، دستیانه از دندان فیل. (منتهی الارب) ، دستنبد که در روز جنگ بر دست بندند. قولچاق، دستکش و پوشاک دست، قلاده وگردن بند، مضراب. (ناظم الاطباء) ، تازیانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چابک. (آنندراج) ، دفتر و طومار، توقیع پادشاه. (ناظم الاطباء). دستینه
دست برنجن. النگو. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، موزۀ دست. (آنندراج). دستکش. (ناظم الاطباء). چیزی است از پوست یا پشم که بجهت دفع اذیت سرما به دست پوشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). قولچاق، چیزی است از پارچه که خبازان در وقت نان پختن پوشند. پارچه ای است که نانوایان در وقت نان پختن به دست کشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، تازیانه، افزار کشتکاری. (ناظم الاطباء)
دست برنجن. النگو. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، موزۀ دست. (آنندراج). دستکش. (ناظم الاطباء). چیزی است از پوست یا پشم که بجهت دفع اذیت سرما به دست پوشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). قولچاق، چیزی است از پارچه که خبازان در وقت نان پختن پوشند. پارچه ای است که نانوایان در وقت نان پختن به دست کشند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، تازیانه، افزار کشتکاری. (ناظم الاطباء)