جدول جو
جدول جو

معنی دستیاره - جستجوی لغت در جدول جو

دستیاره
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، اورنجن، دست برنجن، یاره، یارج، ایّاره، آورنجن، برنجن، دستینه، ورنجن، سوار
تصویری از دستیاره
تصویر دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
دستیاره
(دَسْتْ رَ / رِ)
دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج). دستنبد. دستوانه. دستیانه
لغت نامه دهخدا
دستیاره
دستبند دست برنجن
تصویری از دستیاره
تصویر دستیاره
فرهنگ لغت هوشیار
دستیاره
((~. رِ))
دستبند، دست برنجن
تصویری از دستیاره
تصویر دستیاره
فرهنگ فارسی معین
دستیاره
النگو، دست برنجن، دستبند، دستینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اَرْ رَ / رِ / اَ رَ / رِ)
ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) :
پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره.
غواص.
این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل
بر دست اره ریزد دندان دستره.
سوزنی.
نشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَسْتْ)
امداد و اعانت و مددکاری. (آنندراج). مدد. (شرفنامۀمنیری). یاری و نصرت و حمایت و دستگیری. (ناظم الاطباء). معاضدت. مساعدت. کمک. عون. مظاهرت:
وجود تو تا دستیاری نداد
نشد صنعت آفرینش تمام.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه).
تا پا ننهی به دستیاری
از دوست مخواه دوستاری.
امیرخسرو دهلوی.
- دستیاری کردن، کمک کردن. معاضدت کردن. پایمردی کردن. زیر بال کسی را گرفتن. پشتیبانی کردن:
اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند.
خاقانی.
نباشد ترا ضایع از کردگارت
اگر بی کسان را کنی دستیاری.
کمال اسماعیل.
، قوت و قدرت. (ناظم الاطباء) ، شاگردی، دارای رتبۀ دستیار و عمل دستیار بودن. رجوع به دستیار شود، توسط. وساطت: به دستیاری فلان، بتوسط او
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دست برنجن. دست آورنجن. قلب. (از منتهی الارب). دستانه. دستوانه. دستیاره. یارج. یارق. یاره. سوار: کسبر، دستیانه از عاج مانند دست برنجن. (منتهی الارب). مسک، دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن. وقف، دستیانه از دندان فیل. (منتهی الارب) ، دستنبد که در روز جنگ بر دست بندند. قولچاق، دستکش و پوشاک دست، قلاده وگردن بند، مضراب. (ناظم الاطباء) ، تازیانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چابک. (آنندراج) ، دفتر و طومار، توقیع پادشاه. (ناظم الاطباء). دستینه
لغت نامه دهخدا
(دَسْتْ رَ / رِ)
دستوار. عصا و چوبدستی شبانان. باهو:
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستواره پای.
کمال اسماعیل.
، دستوار. دست بند. دست برنجن، دست مانند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) (برهان) ، مقدار دستی. دستوار. هرچیز که به مقدار دستی باشد. (برهان) ، رنج دست. (یادداشت مرحوم دهخدا با علامت تردید) :
دست دهقان چو چرم گشته ز کار
دهخدا دست نرم برده که آر
چه خوری نان دستوارۀ او
نظری کن به دستیارۀ او.
اوحدی.
در آنندراج و انجمن آرا این شعرشاهد معنی دست مانند و به مقدار دستی است و در مصراع آخر نیز ’دست واره’ آمده است و در یادداشت دیگر لغت نامه ’دست پاره’ و محتمل است که معنی مندرج در آن دو فرهنگ مربوط به لغت مصراع اخیر باشد. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
یاری ده، مدد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که مانند دست باشد، آنچه که به اندازه دست باشد، عصا چوبدستی، دستبند سوار دستواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیانه
تصویر دستیانه
دستبند دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
معاون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
معاون، آسیستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
Assistant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
조수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
助手
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
עוזר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
सहायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asisten
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
ผู้ช่วย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
помощник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
Assistent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asistente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
助手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asystent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
помічник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asistan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی