جدول جو
جدول جو

معنی دستروک - جستجوی لغت در جدول جو

دستروک
نام بهترین قسم از حنای خبیص. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استرون
تصویر استرون
سترون، برای مثال سهل نماید بر استرونان / محنت زاییدن آبستنان (امیرخسرو۱ - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسترون
تصویر نسترون
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت، توانایی، قدرت دست یافتن به چیزی، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستخوش
تصویر دستخوش
کسی که بازیچه و مسخرۀ دیگری شود، زبون، زیردست، کلمۀ تحسین که در قمار به کسی که خوب بازی کند و ببرد یا به کسی که با تردستی و مهارت کاری انجام بدهد می گویند، آفرین، پولی را می گویند که کسی که در قمار برده به رسم انعام به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دکستروز
تصویر دکستروز
نوعی گلوکز به صورت گردی سفید رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترنج
تصویر دسترنج
اجرت، مزد، مزد کار و زحمت، آنچه از زحمت کشیدن و رنج بردن به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مردم بی مایه و بیکار. (برهان) (جهانگیری) ، احمق و بدطینت. (آنندراج) ، بدخو و خشمناک. (برهان) (جهانگیری). ستیزه جو و جنگجو و خشمناک و بدخو. (ناظم الاطباء). مرد ستیزنده. (آنندراج). دزد پیشه. (برهان) (جهانگیری). مرد دزد پیشه. (ناظم الاطباء). آنکه بدزدی و خیانت خو دارد. (آنندراج) ، هرزه گو. (برهان). یاوه گو. (جهانگیری). رفیق و مصاحب هرزه گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رندۀ نجار و رنده و ارۀ کلان، ارۀ کلان، جدول و مسطر معماران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستورز
تصویر دستورز
آنکه کار دستی انجام دهد، آنچه که با دست انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
نسترن: ازگیسوی اونسیم مشک آید وززلفک اونسیم نسترون. (رودکی. لفااق. 369) توضیح درادب فارسی نسترون بفتح اول وسوم وگویاآنرااز} نستر {ون مرکب دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکستروز
تصویر دکستروز
گلوکز، ماده قندی که در میوه وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جنسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد خرده فروش پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوره
تصویر دستوره
اره دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
وزارت، وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
دستمال، دستار و بمعنی زبون و زیر دست آفرین، احسنت، مرحبا، کلمه تحسین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترنج
تصویر دسترنج
کسب و کار و صنعت و حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترنج
تصویر دسترنج
((~. رَ))
مزد کار، چیزی که بر اثر کار و تلاش به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستفروش
تصویر دستفروش
((~. فُ))
فروشنده دوره گرد، آن که اجناسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
((دَ))
فرمان، اجازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرون
تصویر استرون
((اَ تَ وَ))
نازا، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستخوش
تصویر دستخوش
درمعرض، معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستاور
تصویر دستاور
حاصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
Access
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
доступ
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
Zugang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
доступ
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
dostęp
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
访问
دیکشنری فارسی به چینی