جدول جو
جدول جو

معنی دستج - جستجوی لغت در جدول جو

دستج(دَ تَ)
تعریب دسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه أذرع له أربعهعشر (کذا) دندانکه أکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان ذیل کلمه سد یأجوج و مأجوج). و تلقی (برجل الغراب) فی هاون مجر... و تدق بدستج خشب دقاً ناعماً. (ابن البیطار ذیل کلمه رجل الغراب). و تدق بدستج خشب شکله شکل دستج الهاون. (دزی ج 1 ص 441)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستجه
تصویر دستجه
ظرف شیشه ای بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستک
تصویر دستک
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستج
تصویر بستج
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستر
تصویر دستر
دستره، اره دستی، ارۀ کوچک، داس کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسته
تصویر دسته
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی از دهستان برائان بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اصفهان و 12هزارگزی راه سابق یزد، با 143 تن سکنه، آب آن از زاینده رود و چاه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در5هزارگزی جنوب فسا و 3هزارگزی راه شوسۀ فسا به جهرم، با 1878 تن سکنه (سرشماری 1335 هجری شمسی). آب آن از قنات و چاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ جَ)
معرب دستۀ فارسی است. ج، دساتج. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). مأخوذ از دستۀ فارسی. آغوش. (ناظم الاطباء). دسته. (منتهی الارب). ’حزمه’ و بسته و دسته. (از اقرب الموارد) ، دسته: دستجۀ هاون، دستۀ هاون: و أصله (اصل لوف)... یشبه دستجه الهاون. (قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 204 مفردات) ، ظرف بزرگ از شیشه و زجاج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گشتک گشته گونه ای دبیره در زمان ساسانی که گونه ای و گزارش های پنهانی بدان نوشته میشده یربوز از گیاهان یکی از خطوط عهد ساسانی و آن بیست و هشت حرف داشته و بدان عهد ها و موریه (امور محرمانه) و قطایع را می نوشتند و نقش انگشتر یهای ایرانیان و طراز جامه ها و فرشها و سکه های دینار و درهم در ایران باستان بدین کتابت صورت میگرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته
تصویر دسته
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیج
تصویر دستیج
پارسی تازی گشته دستی آوند دستی آوندی که به دست توان برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستر
تصویر دستر
داس کوچک دندانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستی
تصویر دستی
((دَ))
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسته
تصویر دسته
((دَ تِ))
آن چه مانند دست باشد، آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند، گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند، مجموعه ای از یک چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستک
تصویر دستک
((دَ تَ))
دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کستج
تصویر کستج
((کَ تَ))
گشتگ، یکی از خطوط عهد ساسانی دارای بیست و هشت حرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستک
تصویر دستک
مدرک، سند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسته
تصویر دسته
هیئت، فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستی
تصویر دستی
Manual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دسته
تصویر دسته
Category
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دسته
تصویر دسته
категория
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ручной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manuell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دسته
تصویر دسته
Kategorie
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دسته
تصویر دسته
категорія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ręczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دسته
تصویر دسته
kategoria
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستی
تصویر دستی
手动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دسته
تصویر دسته
类别
دیکشنری فارسی به چینی