جدول جو
جدول جو

معنی دستبوسی - جستجوی لغت در جدول جو

دستبوسی
(دَ)
دست بوس. تقبیل دست و بوسه زدن بر دست. (ناظم الاطباء). بوسیدن دست. تقبیل ید:
خواهشگریی و دستبوسی
میکرد ز بهر آن عروسی.
نظامی.
، شرفیابی. به خدمت بزرگی رسیدن. تشرف حاصل کردن. شرفیاب شدن:
چو یاره دستبوسی رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد.
نظامی.
بدست آویز شیر افکندن شاه
مجال دستبوسی یافت آن ماه.
نظامی.
از بهر دستبوسی آن شوخ همچو زلف
صد کوچه ره بسایۀ شمشاد میروم.
ملا مفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دستبوسی
بوسیدن دست تقبیل ید، بخدمت بزرگی رسیدن
تصویری از دستبوسی
تصویر دستبوسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت، توانایی، قدرت دست یافتن به چیزی، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
بوسیدن دست کسی، بوسیدن دست شخص بزرگ تر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سَ / سِ)
بوسۀ دست. بوسه که بر دست دهند مهتری را.
- دست بوسه کردن، بوسیدن دست. خدمت کردن. کهتری و کرنش کردن:
بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ)
سهل الحصولی. آسان بدست آیی. زبونی. ملعبگی:
تو پنداری که با تو من باشم شاد
زین دستخوشی منت که آگاهی داد.
فرخی.
، مسخرگی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَمْ)
دست انبوی. دستنبویه. دستنبو. شمام. شمامه. گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند. آنچه از لخلخه و خوشبوی که آن را به دست توان گرفت. (برهان). دستبوی. (معارف بهاء ولد ص 127). رجوع به دستنبو و دست انبوی شود، هر میوه که بجهت بوئیدن به دست گیرند عموماً و نباتی باشد گرد و کوچک و الوان شبیه به خربزه خصوصاً. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ یَ)
معرب دستبویۀ فارسی، خربزه ای است زردرنگ و کوچک ومستطیل. (از اقرب الموارد). رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ / یِ)
نوعی از خربوزه است. (آنندراج). دستنبو. (ابن الندیم). نوعی از خربزۀ کوچک و مدور مخطط با پوستی نهایت نازک و گوشتی چون گرمک و معطر. دستنبو. دستنبویه. خراسانی. لفّاح. شمام. شمامه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستنبویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
وزارت، وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
نوشته بادست مخطوط
فرهنگ لغت هوشیار
عمل شستن دست (و صورت)، دستگاهی دارای شیرآب که بدان و صورت را شویند و آن نیز دارای ظرفی مقعر است که آب در آن ریزند و از مجرای آن وارد لوله شده خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستشویی
تصویر دستشویی
((دَ))
جایی دارای شیر آب که در آن جا دست و روی را می شویند، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
به خدمت رسیدن، تعظیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
((دَ))
فرمان، اجازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستشویی
تصویر دستشویی
مستراح، توالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستشویی
تصویر دستشویی
توالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
Access
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
accès
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
доступ
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
Zugang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
доступ
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
dostęp
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
访问
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
acesso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
accesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
acceso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی