- دستان (پسرانه)
- نامی که سیمرغ بر زال پدر رستم پهلوان شاهنامه نهاده بود
معنی دستان - جستجوی لغت در جدول جو
- دستان
- مخفف داستان و افسانه سرود و نغمه، آواز مکر و حیله و رنگ، کید
- دستان
- محل قرار دادن انگشت در سازهای زهی مضرابی، سرود، نغمه، لحن، حکایت، افسانه
مکر، حیله، فریب، شید، دغلی، دلام، گربه شانی، غدر، ترفند، شکیل، قلّاشی، نارو، گول، ستاوه، حقّه، تنبل، تزویر، کلک، ریو، نیرنگ، احتیال، کید، خدعه، اشکیل، خاتوله، چاره، روغان، ترب، دویلبرای مثال جوانان پیل افگن شیرگیر / ندانند دستان روباه پیر (سعدی۱ - ۷۵)
- دستان ((دَ))
- سرود، نغمه، نیرنگ، فریب، مخفف داستان، لقب زال پدر رستم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ایالت
عمامه
رفیقان، رفقا
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
گلستان، باغ، گلزار
محبوس، درقید، در زنجیر
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
دستمال، شال، عمامه
فرستاده
حیض، عادت ماهانه زنان
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
درگاه، درگه، آستانه
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
جهنده
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
مدرسه، کتاب، مکتب خانه
عضوی از بدن زن یا حیوان ماده که بچه خود را شیر میدهد
دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
حبس و بند، زندانی با کند و زنجیر
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
درگاه، جلو در، کفش کن، کنایه از دربار و بارگاه، برای مثال راست شو، تا به راستان برسی / خاک شو، تا به آستان برسی (اوحدی - ۵۶۶) ، مقبرۀ امامان و امام زادگان، کنایه از در حضور پادشاهان و بزرگان
مدرسۀ ابتدایی، آموزشگاه برای نوآموزان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن،
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن،
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دخش، دستلاف
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
شال که دور سر ببندند، دستمال، شال، مندیل، عمامه، بروفه، دستا
پارسی تازی گشته پوستین ک پوستین زنانه ک