این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغۀ وصف تفضیلی عرب کرده اند: دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی. خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان شب رود دباب. سوزنی. بیهوش گشت و بر ره دباب خوش بخفت چون وقت زیر برزدن آمد بهوش کرد. سوزنی. رجوع به دباب شود
این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغۀ وصف تفضیلی عرب کرده اند: دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی. خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان شب رود دباب. سوزنی. بیهوش گشت و بر ره دباب خوش بخفت چون وقت زیر برزدن آمد بهوش کرد. سوزنی. رجوع به دَباب شود
نوعی از ریحان است و آنرا سوسنبرگویند و آن گرم و خشک است در سوم فواق را نافع است. (برهان). سیسنبر است و آن بری و بستانی میباشد و بری قویتر از بستانی است. سوسنبر بستانی. ریحان خاص
نوعی از ریحان است و آنرا سوسنبرگویند و آن گرم و خشک است در سوم فواق را نافع است. (برهان). سیسنبر است و آن بری و بستانی میباشد و بری قویتر از بستانی است. سوسنبر بستانی. ریحان خاص
لواطت و اغلام. (غیاث) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفتۀ بیدار. سوزنی. شراب پر خورد و مست خسبد و خیزد گهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی. بهوشیاری شرم آیدش بخسبد مست دباب خیز مر او را چو ناتوان بیند گزر به دبّۀ او درنهد چنانکه بود سزای گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی. شد خر پیر و میکشد خس کس سیم بستانده تا دهد به دباب. سوزنی. بباد فتق براهیم و غلمۀ عثمان به دبّۀ علی موش گیر وقت دباب. خاقانی
لواطت و اغلام. (غیاث) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفتۀ بیدار. سوزنی. شراب پر خورد و مست خسبد و خیزد گهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی. بهوشیاری شرم آیدش بخسبد مست دباب خیز مر او را چو ناتوان بیند گزر به دبّۀ او درنهد چنانکه بود سزای گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی. شد خر پیر و میکشد خس کس سیم بستانده تا دهد به دباب. سوزنی. بباد فتق براهیم و غلمۀ عثمان به دبّۀ علی موش گیر وقت دباب. خاقانی
جمع واژۀ سبب. مایه ها. سلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طمع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.
جَمعِ واژۀ سبب. مایه ها. سِلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طَمْع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن