در اصطلاح عامیانه در محاکم و مظالم، فروختن چیزی را که قبلاً فروخته یا هبه کرده یا وقف کرده بوده است. ملکی وقف یا موهوب یا متصالح یا فروخته به دیگری را دوباره فروختن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
در اصطلاح عامیانه در محاکم و مظالم، فروختن چیزی را که قبلاً فروخته یا هبه کرده یا وقف کرده بوده است. ملکی وقف یا موهوب یا متصالح یا فروخته به دیگری را دوباره فروختن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
باد کردن، ورم کردن چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
بلوک کوچکی است از سردسیرات فارس. درازی آن از قریۀ بوگر تا قریۀچرکس دو فرسنگ و پهنای آن از قریۀ کوفته تا قریۀ رئیسان مسافت کمی است. در تابستان هوایی سرد دارد که در بیشتر شبها آبهای کم ایستاده یخ بندد و در سه ماه از سال زمینش از برف پوشیده است. قصبۀ بلوک ’چرکس’ است و آن نام ایلی از بلاد شمالی آذربایجان است و گویا اهل این قریه را از ایل چرکس که اکنون از توابع ممالک روم است آورده در این ده توطن داده اند و اهالی آن هنوز با چشم کبود و موی زرد و سفیدی بدن باقی هستند. این بلوک مشتمل بر شش ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای دوازده گانه بخش مرکزی شهرستان آباده و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال ارتفاعات آب سیاه، از باختر کوههای شهر و سیاه، از جنوب ارتفاعات کمهر و کاکان، از خاور دهستان آسپاس. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و یکی از شعب رود کر بنام رود خانه سفید در باختر سده وارد دهستان شده با رود خانه اوجان تلاقی و بعد از گذشتن از تنگ براق با رود خانه دزکرد و خارستان یکی شده به دهستان کام فیروز میرود. هوای دهستان معتدل مایل به سردسیری است و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه های فوق و چشمه های متعدد تأمین میشود و زمین آن کوهستانی است. این دهستان از 14 آبادی تشکیل شده، نفوس آن در حدود 4500 تن میباشد و قرای مهم آن عبارتند از: قلعۀ حاجی بهروز رئیسان، چرکس، سده، خسرو شیرین و قلعه بوگر. ’طایفه های گله زن اوغری، صفی خانی، بوگر، فارسیمدان، آردکپان قتلوکه جملگی از ایل قشقائی می باشند در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
بلوک کوچکی است از سردسیرات فارس. درازی آن از قریۀ بوگر تا قریۀچرکس دو فرسنگ و پهنای آن از قریۀ کوفته تا قریۀ رئیسان مسافت کمی است. در تابستان هوایی سرد دارد که در بیشتر شبها آبهای کم ایستاده یخ بندد و در سه ماه از سال زمینش از برف پوشیده است. قصبۀ بلوک ’چرکس’ است و آن نام ایلی از بلاد شمالی آذربایجان است و گویا اهل این قریه را از ایل چرکس که اکنون از توابع ممالک روم است آورده در این ده توطن داده اند و اهالی آن هنوز با چشم کبود و موی زرد و سفیدی بدن باقی هستند. این بلوک مشتمل بر شش ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای دوازده گانه بخش مرکزی شهرستان آباده و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال ارتفاعات آب سیاه، از باختر کوههای شهر و سیاه، از جنوب ارتفاعات کمهر و کاکان، از خاور دهستان آسپاس. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و یکی از شعب رود کر بنام رود خانه سفید در باختر سده وارد دهستان شده با رود خانه اوجان تلاقی و بعد از گذشتن از تنگ براق با رود خانه دزکرد و خارستان یکی شده به دهستان کام فیروز میرود. هوای دهستان معتدل مایل به سردسیری است و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه های فوق و چشمه های متعدد تأمین میشود و زمین آن کوهستانی است. این دهستان از 14 آبادی تشکیل شده، نفوس آن در حدود 4500 تن میباشد و قرای مهم آن عبارتند از: قلعۀ حاجی بهروز رئیسان، چرکس، سده، خسرو شیرین و قلعه بوگر. ’طایفه های گله زن اوغری، صفی خانی، بوگر، فارسیمدان، آردکپان قتلوکه جملگی از ایل قشقائی می باشند در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
داخل کردن. در درون نهادن. بدرون دفع کردن. در میان راندن و داخل کنانیدن و بدرون آوردن. (ناظم الاطباء) : قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه در کردند. (گلستان سعدی) تختّم، انگشتری در کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمتین، در کردن رشتۀ موی طرائق خیمه تا سر ستون ندرد خیمه را. (از منتهی الارب). - پیش درکردن، جلو انداختن. در پیش بردن: گله پیش درکرد و میرفت شاد شکیبنده می بود تا بامداد. نظامی. ، درج کردن. در میان نشاندن. (ناظم الاطباء)، مزج کردن. ریختن. نهادن: گل و شکر (گاه گل انگبین ساختن) به طشتی یا ملاکی چوبین یا طغاری سفالین در کنند، یک تو گل یک تو شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زمین آن از نمک بود لقمه از دستش بیفتاد از زمین برگرفت و بخوردطعم آن خوشتر یافت از آن بفرمود تا برگرفتند و بیاوردند و بخوردنی درکردند و این رسم بماند. (مجمل التواریخ والقصص)، بیرون کردن. خارج کردن: در کردن کسی را از جائی، او را به رفتن داشتن. از آنجا بیرون کردن: آخر او را از این جا در کردید. (یادداشت مرحوم دهخدا). - بدر کردن دست، بریدن آن. جدا ساختن از بدن. دور کردن از تن: درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیم پاره ای بدزدید، حاکم فرمود که دستش بدر کنند. (گلستان سعدی). ، کم کردن: در کردن وزن ظرف از وزن چیزی، کم کردن وزن ظرف از وزن او. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رفتن: ظرف درکرده، ظرف در رفته. خالص. - خستگی درکردن، رفع خستگی کردن. - در کردن باد از...، بیرون کردن هوا از آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بیختن. نخل، چنانکه چیزی را از الک و حریر: از الک یااز غربال یا از حریر در کردن، با الک و... بیختن. فرو گذاشتن با الک و غربال و حریر. (یادداشت مرحوم دهخدا)، پالائیدن، چنانکه مایعی خره دار رااز خرقه ای. (یادداشت مرحوم دهخدا)، درتداول عامه، گشاد دادن. افکندن. انداختن: تفنگ یا توپ درکردن، گشاد دادن آن. گشاد دادن گلولۀ آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تیر از تفنگ و توپ و کمان و جز آن بیرون کردن. (ناظم الاطباء)، رها کردن.از اتصال بیرون آوردن، چنانکه در بافتنی. در بافندگی، گره یا گره ها از تار و پود فروگذاردن، پینه و وصله زدن. (از ناظم الاطباء)
داخل کردن. در درون نهادن. بدرون دفع کردن. در میان راندن و داخل کنانیدن و بدرون آوردن. (ناظم الاطباء) : قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه در کردند. (گلستان سعدی) تختّم، انگشتری در کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمتین، در کردن رشتۀ موی طرائق خیمه تا سر ستون ندرد خیمه را. (از منتهی الارب). - پیش درکردن، جلو انداختن. در پیش بردن: گله پیش درکرد و میرفت شاد شکیبنده می بود تا بامداد. نظامی. ، درج کردن. در میان نشاندن. (ناظم الاطباء)، مزج کردن. ریختن. نهادن: گل و شکر (گاه گل انگبین ساختن) به طشتی یا ملاکی چوبین یا طغاری سفالین در کنند، یک تو گل یک تو شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زمین آن از نمک بود لقمه از دستش بیفتاد از زمین برگرفت و بخوردطعم آن خوشتر یافت از آن بفرمود تا برگرفتند و بیاوردند و بخوردنی درکردند و این رسم بماند. (مجمل التواریخ والقصص)، بیرون کردن. خارج کردن: در کردن کسی را از جائی، او را به رفتن داشتن. از آنجا بیرون کردن: آخر او را از این جا در کردید. (یادداشت مرحوم دهخدا). - بدر کردن دست، بریدن آن. جدا ساختن از بدن. دور کردن از تن: درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیم پاره ای بدزدید، حاکم فرمود که دستش بدر کنند. (گلستان سعدی). ، کم کردن: در کردن وزن ظرف از وزن چیزی، کم کردن وزن ظرف از وزن او. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رفتن: ظرف درکرده، ظرف در رفته. خالص. - خستگی درکردن، رفع خستگی کردن. - در کردن باد از...، بیرون کردن هوا از آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بیختن. نخل، چنانکه چیزی را از الک و حریر: از الک یااز غربال یا از حریر در کردن، با الک و... بیختن. فرو گذاشتن با الک و غربال و حریر. (یادداشت مرحوم دهخدا)، پالائیدن، چنانکه مایعی خره دار رااز خرقه ای. (یادداشت مرحوم دهخدا)، درتداول عامه، گشاد دادن. افکندن. انداختن: تفنگ یا توپ درکردن، گشاد دادن آن. گشاد دادن گلولۀ آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تیر از تفنگ و توپ و کمان و جز آن بیرون کردن. (ناظم الاطباء)، رها کردن.از اتصال بیرون آوردن، چنانکه در بافتنی. در بافندگی، گره یا گره ها از تار و پود فروگذاردن، پینه و وصله زدن. (از ناظم الاطباء)